تاریکبخت.[ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. تیره بخت. مدبر: به رسم مسیحا کنون مادرش کفن سازد و گور و پوشد سرش نه افسر نه دیبای رومی نه تخت چو از بندگان دید تاریک بخت.فردوسی ( از شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2365 ).
فرهنگ عمید
بدبخت، تیره بخت.
فرهنگ فارسی
( صفت ) بد بخت تیره بخت.
جمله سازی با تاریک بخت
می نبودیم این چنین تاریک بخت و تیره روز ما و دل گاهی که از زلفت پناهی داشتیم