جگرگوشه

واژه جگرگوشه در زبان فارسی به معنای عزیزترین یا محبوب‌ترین فرد به کار می‌رود و اغلب برای اشاره به فرزند یا کسی که در دل فرد جای ویژه‌ای دارد، استفاده می‌شود. این عبارت به نوعی نشان‌دهنده‌ی محبت عمیق و وابستگی عاطفی است که والدین یا نزدیکان نسبت به یکدیگر دارند.

کاربردها:

در خانواده: معمولاً والدین از این واژه برای اشاره به فرزندان خود استفاده می‌کنند. به عنوان مثال، یک مادر می‌تواند بگوید: جگرگوشه‌ام، همیشه در قلب من خواهی بود. این بیان نشان‌دهنده‌ی عشق و محبت بی‌قید و شرط به فرزند است.

در روابط عاطفی: این واژه می‌تواند به عنوان یک اصطلاح محبت‌آمیز در روابط عاطفی نیز به کار رود. مثلاً یک فرد می‌تواند به شریک زندگی خود بگوید: تو جگرگوشه منی. این بیان نشان‌دهنده‌ی نزدیکی و اهمیت فرد در زندگی شخص است.

نکته:

استفاده از اصطلاح جگرگوشه به دلیل بار عاطفی و محبت‌آمیز آن، به طور معمول در مکالمات غیررسمی و صمیمی به کار می‌رود و می‌تواند احساسات عمیق و وابستگی‌های عاطفی را به خوبی منتقل کند.

لغت نامه دهخدا

جگرگوشه. [ ج ِ گ َ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) پاره ای از جگر باشد. || کنایه از فرزند هم باشد. ( برهان ):
آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم
که چو شوید لبش از شیر جگرخواره شود.کمال خجندی ( از آنندراج ).تا عالمیان بدانند که چون با جگرگوشه و قرةالعین مدارا و محابا نمی فرماید با هیچ اجنبی رفق نخواهد رفت. ( سندبادنامه ص 204 ).
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل بجگرگوشه مردم دادم.حافظ.پدر که چون تو جگرگوشه از خدا میخواست
خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید.سعدی.رجوع به جگربند شود. || زاویةالکبد. ( دهار ). زایدة الکبد. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(ج گَ. ش ) (اِمر. ) فرزند.

فرهنگ عمید

شخص بسیار دوست داشتنی، به ویژه فرزند عزیز.

فرهنگ فارسی

کنایه ازفرزند، عزیز، جگرگوشگان جمع
( اسم ) ۱- پاره ای از جگر. ۲- فرزند. جمع: جگر گوشگان.

ویکی واژه

فرزند.

جملاتی از کلمه جگرگوشه

از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود
گویی این بادِ دل آویز بدین خوش‌بویی از سرِ زلفِ جگرگوشهٔ ما می‌آید
آن جگرگوشه که چون اشک برفت از نظرم خون شد از غم جگرم تا به نظر باز آمد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم