دمار به معنای هلاکت و نابودی است. این واژه در فرهنگهای مختلف، از جمله در شوشتر، به مفاهیمی چون انقراض و زوال نیز اشاره دارد. دمار به حالتی اطلاق میشود که در آن موجودیت یا وجود چیزی به طور کامل از بین میرود و محو میشود. این حالت میتواند به علت عوامل طبیعی، انسانی یا اجتماعی باشد. در واقع، دمار نشاندهنده فرآیندی است که در آن زندگی یا وجود یک چیز به تدریج و یا به طور ناگهانی به پایان میرسد. این مفهوم میتواند در زمینههای مختلفی مانند محیط زیست، فرهنگ، و حتی رابطههای انسانی به کار رود و اهمیت آن در فهم چرخههای زندگی و چگونگی تاثیرگذاری انسان بر طبیعت و یکدیگر نمایان میشود.
دمار
لغت نامه دهخدا
ای تن به یقین دان که ترا عاقبت کار
چون گرد تو پیچیده دو مار است دمار است.ناصرخسرو.با دل دوست کسی را نبود بیم دمار
کی بود بر لب دریای دمان بیم دمار.ادیب صابر.چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
زآنکه ضد از ضدّ گردد آشکار.مولوی.کآنکه از زخم تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست باشد آن جبار.مولوی.بعضی در دام طمع گرفتار دمار و خسار گشت.( ترجمه تاریخ یمینی ).
- صرصردمار؛ مرگبار همچون باد هلاک:
وگر هست او به خلقت عادپیکر
چو آمد رخش تو صرصردمار است.مسعودسعد. || هلاک. انتقام. کینه. ( ناظم الاطباء ).
- کیوان دمار؛ مرگبار و هلاک آور چون کیوان ( در نحوست ). منتقم:
ماه طلعت، مهردولت، زهره زینت، تیرفهم
مشتری اخلاق و بهرام آفت و کیوان دمار.عنصری.|| ( اِ ) منزل دائم و همیشگی. ( ناظم الاطباء ). || آنچه مردم بدان محتاج باشند در زندگانی مطلقاً. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( ناظم الاطباء ).
دمار. [ دَ ] ( اِ ) دم و نفس. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بقیه نفس. ( یادداشت مؤلف ). فارسی است به معنی بقیه نفس، و ذمار معرب آن است. ( از المعرب جوالیقی ص 156 ).
دمار. [ دَ ] ( ترکی، اِ ) چوبها که در میان برگ است: دمار تنباکو. دمار توتون، و آن از «دمار» ترکی است که به معنی رگ و رگه می باشد. ( از یادداشت مؤلف ). || ریشه های گوشت. رگ و ریشه های گوشت. || پی. عصب. رگ.
- دمار از جان ( نهاد، هستی، دماغ، مغز ) کسی برآوردن ( درآوردن )؛ او را بسیار عذاب دادن. سخت شکنجه دادن. کنایه است از به هلاکت افکندن و هلاک کردن و کشتن او. ( از یادداشت مؤلف ):
بدو گفت سرخه که ای شهریار
ز جان تهمتن برآرم دمار.فردوسی.گر او درنیاید درین کارزار
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) هلاک کردن ۲ - ( اسم ) هلاک. ۳ - انتقام.
آرند. دم ای آرنده خون.
ویکی واژه
انتقام.
جمله سازی با دمار
به دولت تو بر آرم دمارشان از سر مرا زبان چو خنجر کفایت است صلاح
آورده زور بر دل زارم سپاه غم ساقی بیار می که برآرم دمار ازان
برآورده هر پهلوانی دمار هم از قصر قیصر، هم از خان خان