تِلو در لغت به معنای هرگونه خار است. این واژه در فرهنگهای معتبری همچون برهان، فرهنگ جهانگیری، فرهنگ رشیدی، انجمنآرا و آنندراج با تعریف مطلق خار یا همان هر نوع خار ثبت شده است. همچنین، در منابعی مانند ناظمالاطباء، این کلمه بهعنوان معادلی برای واژههای علیق و تَمِش (تمشک) به کار رفته است. در متون کهن، برای اشاره به این مفهوم از واژههای مترادف دیگری مانند خار، تیغِ شوک، شوکَه و تَمِشک نیز استفاده شده است. بنابراین، تِلو یک اصطلاح عمومی برای اشاره به هر ساختار تیز و خارداری است که معمولاً بر روی ساقه یا شاخهی برخی گیاهان میروید. کاربرد این واژه بیشتر در متون ادبی و تاریخی دیده میشود و امروزه در گویش عامیانه کمتر رایج است. با این حال، شناخت آن برای درک دقیق متون کلاسیک و پیوند دادن زبان فارسی به ریشههای عمیق تاریخیاش حائز اهمیت فراوان است.
تلو
لغت نامه دهخدا
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوه تاج برسرنهادند. ( ترجمه دیاتسارون ص 350 ).
تلو. [ ت ُ ] ( اِ ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پایین تیره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ):
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).
تلو. [ ت َل ْوْ ] ( ع مص ) خریدن بچه استر. ( ناظم الاطباء ). کره قاطر خریدن. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ُ ل ُوو ] ( ع مص ) از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پی کسی رفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). در پی کسی رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروگذاشتن کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن کسی را. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || طرد کردن ابل. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت َ ل ُوو ] ( ع ص ) همیشه اتباع کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ِل ْوْ ] ( ع ص، اِ )پس رو چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پیرو. ( غیاث اللغات ):
به سخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است.شهید بلخی.|| رفیع و بلند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بچه ناقه که پس مادر رود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). بچه شترکه از شیر بریده باشند و پس مادر رود. ( آنندراج ). ج، اتلاء. ( منتهی الارب ). || بچه خر و استر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت َ ل َ ] ( اِخ ) دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسه تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. پیرو.
= * تلوتلو
* تلوتلو: [عامیانه] حرکت بی اراده به چپ و راست، مانند راه رفتن آدم مست.
* تلوتلو خوردن: [عامیانه] به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی.
فرهنگ فارسی
۱ - دنبال پس پی. ۲ - ( صفت ) پس رو دنبال گیر.
همیشه ابتاع کننده.
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
گردنه ای در استان تهران، شهرستان شمیرانات. در ۱۵ کیلومتری شرق تجریش، سر راه تهران به لشکرک و لواسان قرار دارد. ارتفاع آن ۱,۷۷۰ متر است.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۶۳(بار)
ویکی واژه
بچة شتر که دنبال مادر خود میرود.
جمله سازی با تلو
از فیلمها یا مجموعههای تلویزیونی که وی در آنها نقش داشته است، میتوان به راهبه پرنده و کشتی راهنما اشاره نمود.
از فیلمها یا مجموعههای تلویزیونی که وی در آنها نقش داشته است میتوان به یک گام به پیش و زندگی جنونآمیز اشاره نمود.