ترزبان

ترزبان صفت مرکبی است که در منابع لغوی معتبری همچون فرهنگ رشیدی، برهان، ناظم‌الاطباء و آنندراج به‌کار رفته است. این واژه در اصل به‌معنای زبان‌آور، خوش‌بیان و فردی است که با فصاحت و گرمی سخن می‌گوید و سخنانش همراه با طراوت و تازگی است. در این ترکیب، "تر" به‌معنای چالاک و چابک به‌کار رفته و در مجموع، کنایه از شخصی است که سخنی پُرآب‌وتاب و گیرا بیان می‌کند.

در کاربرد تاریخی، این واژه گاه به‌جای ترجمان نیز استفاده شده و به فردی اطلاق می‌شده که متنی یا سخنی را از زبانی به زبان دیگر بازگردانی می‌کرده است. در واقع، ترزبان در این معنا مترادف با ترجمان به‌کار رفته و گفته شده که واژهٔ ترجمان خود معرب‌شدهٔ همین ترکیب است. برای نمونه، در متونی مانند تاریخ بیهقی، کاربرد این واژه در اشاره به بیان شکر و سپاس به‌زبان فصیح دیده می‌شود. بنابراین، ترزبان واژه‌ای است که در دو حوزهٔ خوش‌زبانی و فصاحتِ بیان، و نیز در معنای ترجمه و تفسیر زبان به‌کار می‌رفته است. این اصطلاح از دیرباز در متون ادبی و تاریخی فارسی حضور داشته و نشان‌دهندهٔ اهمیت بلاغت و تسلط بر زبان در فرهنگ و ادبیات ایران است.

لغت نامه دهخدا

ترزبان. [ ت َ زَ ] ( ص مرکب ) ترزفان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). زبان آور و شخصی که گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید. ( برهان ). کنایه از خوش بیان. ( از انجمن آرا ). ناطق و به فصاحت سخن گوینده. ( غیاث اللغات ). خوش زبان. ( فرهنگ رشیدی ). زبان آور و کسی که سخنان تر و تازه گوید. فصیح. ( ناظم الاطباء ). خوش زبان، و در این ترکیب لفظ تر بمعنی چالاک و چست، بلکه بدین معنی مرکب نیز آمده، غایتش کنایه از کسی که سخن با آب و تاب گوید. ( آنندراج ): امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبان است بشکر الهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ). || بمعنی ترجمان هم هست، یعنی شخصی که لغتی را از زبانی به زبان دیگر تقریر کند. ( برهان ). ترجمان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). کسی که زبانی را بزبان دیگر بگرداند. ترجمان معرب آنست. ( آنندراج ). و رجوع به ترزفان و ترجمان شود.

فرهنگ معین

(تَ. زَ ) (ص مر. ) خوش سخن، فصیح.

فرهنگ عمید

۱. کسی که سخن های خوب و تازه بگوید، زبان آور، خوش سخن، فصیح.
۲. ترجمان.

فرهنگ فارسی

زبان آور، خوش سخن، فصیح، کسی که سخنهای تازه وخوب
تر زفان. زبان آور و شخصیکه گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید. کنایه از خوش بیان بودن. ناطق و به فصاحت سخن گوینده.

ویکی واژه

خوش سخن، فصیح.

جمله سازی با ترزبان

آب گهر به وصف گهر ترزبان بس است لاف از هنر مزن که هنرها در او گم است
روی گرمی از تو دارد چشم، کلک ترزبان نیش برقی بر رگ این ابر گوهربار زن