معرب به معنای تبدیل واژهها و اصطلاحات به زبان عربی است. این فرآیند به ویژه در زبان فارسی اهمیت زیادی دارد، زیرا بسیاری از واژهها و مفاهیم علمی، فرهنگی و دینی از عربی به فارسی وارد شدهاند. معرب کردن واژهها نه تنها به غنای زبان فارسی کمک میکند، بلکه ارتباط ما را با متون و منابع عربی تسهیل مینماید. در واقع، میتوانیم به درک بهتری از مفاهیم و معانی عمیقتر دست یابیم. این عمل به ویژه در زمینههای علوم انسانی، ادبیات و فلسفه بیشتر مشاهده میشود. همچنین، معرب کردن میتواند به حفظ هویت فرهنگی و زبانی ما کمک کند و ارتباط ما با تاریخ و ادبیات عربی را تقویت نماید. در نتیجه، معرب به عنوان یک ابزار ارتباطی و فرهنگی، نقشی اساسی در تحکیم زبان فارسی و گسترش دانش و فرهنگ ایفا میکند.
معرب
لغت نامه دهخدا
معرب. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) واضح کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اعراب داده شده و اعراب حرکات حروف را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). اعراب داده شده. ( ناظم الاطباء ).کلمه ای که حرکات حروف آن ضبط شده باشد:
ز خون دلها خطی نوشت خامه حسن
که آن به حلقه و خال است معرب و معجم.مسعودسعد.|| به اصطلاح نحو، لفظی که مختلف گرددآخر آن به اختلاف عوامل. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کلمه ای است که در آخر آن بواسطه عامل صوری یا معنوی یکی از حرکات یا یکی از حروف باشد لفظاً یا تقدیراً. ( از تعریفات جرجانی ). کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل مختلف گردد لفظاً یا تقدیراً و معرب بر دو قسم است: فعل مضارع و اسم متمکن. و اسم متمکن خود بر دو نوع است: یکی آنکه تنوین و تمام حرکات سه گانه را می پذیرد مانند زید و رجل و این قبیل اسماءرا منصرف و امکن نیز گویند. نوع دیگر آنکه جر و تنوین نمی پذیرد و در موضع جر فتحه می گیرد مانند احمد و ابراهیم مگر اینکه اضافه شود یا الف و لام بدان داخل گردد و این قبیل اسمها را غیرمنصرف نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معرب. [م ُ ع َرْ رَ ] ( ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گردانیدن. ( ناظم الاطباء ). لفظی است وضعکرده غیرعرب که عرب آن را استعمال کرده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). لغتی که در اصل غیرعربی بوده و عرب آن را به طرز و صورت زبان خویش نزدیک و استعمال کرده اند مانند صنج از چنگ، قفش از کفش، سرجین از سرگین، جاموس از گاومیش و نظایراینها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و این لفظ پارسی است معرب کرده، یعنی تازی گردانیده. ( ذخیره خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً ).
فرهنگ معین
(مُ رَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - آشکار شده. ۲ - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد.
فرهنگ عمید
۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی ) در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند، اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند.
۲. [قدیمی] واضح، آشکار.
فرهنگ فارسی
( اسم ) کلمه ای که از زبانی دیگر و ارد زبان عربی شده و در آن تصرفی بعمل آمده: عربی شده بتازی گردانیده.
واضح کرده شده.
دانشنامه آزاد فارسی
(نام کامل: المعرّب من کلام الاعجمی علی حروف المعجم) کتابی لغوی به عربی، نوشتۀ جوالیقی. در این اثر بیش از ۱۶۰۰ واژۀ غیرعربیِ راه یافته به زبان عربی (و از آن میان در واژگان قرآنی)، که اصطلاحاً معرّب نامیده می شود، به ترتیب حروف الفبا، با گزارشی کوتاه دربارۀ هر واژه، فهرست شده است، اما مؤلّف در معرّفی اصل هر واژه دچار لغزش شده و مأخذ بسیاری از کلمات معرّب را به اشتباه فارسی دانسته است. این اثر در تعریب اصطلاحات علمی روز نیز به کار می آید. المعرّب نخستین بار در لایپزیگ (۱۸۶۷) و سپس در مصر (۱۳۶۱ق) به چاپ رسیده است.
ویکی واژه
کلمهای که آخر آن اعراب داشته باشد.
اعراب گذاری شده
جملاتی از کلمه معرب
گرد معربد مگرد و سفله و نادان زین سه، که گفتم، کرانهگیر، کرانه
آن معربد خوی درد آشام کو؟ بادهی ما را، حریف جام کو؟
سر گشته و آشفته و مستیم و معربد این بی ادبی ها بر آن یار مگویید