بیمار

بیمار به فردی گفته می‌شود که از نظر جسمی، روانی یا روحی دچار مشکل، ناراحتی یا اختلال شده است و نیازمند درمان، مراقبت یا رسیدگی می‌باشد. به طور کلی، بيمار کسی است که سلامتی‌اش به هر دلیل مختل شده و ممکن است به کمک‌های پزشکی یا غیرپزشکی نیاز داشته باشد.

از نظر جسمی

بیمار جسمی کسی است که دچار آسیب یا اختلال در عملکرد طبیعی یکی از بخش‌های بدن شده است. این نوع مشکلات ممکن است شامل مواردی مانند شکستگی استخوان، عفونت، امراض مزمن یا نقص در عملکرد اعضای داخلی بدن باشد که درمان آن‌ها شامل استفاده از داروها، جراحی یا فیزیوتراپی می‌شود.

از نظر روانی

بیمار روانی به فردی گفته می‌شود که دچار اختلالات روانی یا ذهنی شده باشد. این اختلالات ممکن است شامل افسردگی، اضطراب، اختلالات شخصیت، اسکیزوفرنی یا سایر مشکلات روانی باشد. درمان آن‌ها اغلب شامل روان‌درمانی، مصرف داروهای روان‌پزشکی و حمایت اجتماعی است.

از نظر روحی

بیمار روحی کسی است که دچار رنج یا ناراحتی درونی، احساس ناامیدی، یا بحران‌های معنوی شده باشد. این نوع ناراحتی ممکن است به دلیل مشکلات زندگی، فشارهای اجتماعی یا بحران‌های شخصی رخ دهد. مشکلات روحی به احساسات و تجربیات درونی فرد مربوط می‌شوند و نیازمند مشاوره، حمایت عاطفی یا گاهی کمک روان‌شناختی هستند.

معادل انگلیسی

در زبان انگلیسی، کلمه patient بیشتر به فردی اطلاق می‌شود که تحت درمان یا مراقبت پزشکی قرار دارد. در مقابل، sick یا ill به وضعیت عمومی بيماری اشاره دارد و در موقعیت‌های روزمره استفاده می‌شود.

لغت نامه دهخدا

بیمار. ( ص ) ناتوان و خسته. ( برهان ). ناتوان ومریض. ( انجمن آرا ). مریض. ( شرفنامه منیری ). ناتندرست. دردمند. ناتوان. ناخوش. رنجور. ( ناظم الاطباء ). این لفظ مرکب است از بی ( کلمه نفی ) به اضافه مار، بمعنی صحت و شفا. ( از فرهنگ نظام ). آرنده بیم. بیم آر. ( شرفنامه منیری ). مرکب از «بیم » و «آر» کلمه نسبت و معنای ترکیبی آن، منسوب به بیم و اطلاق آن بر مرض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ می باشد. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ). رنجور. علیل. علیله. معلول. ناتندرست. سقیم. ناخوش. مقابل درست و تندرست. نالان. رنجه.آزرده. نالنده. معتل. مریضه. معتلة. نصب. وصب. ضمن.ضمنی. مارض. مدئی. مرض. معلول. معل. ( منتهی الارب ). مکمود. کاید. ناتندرست. خداوند علت. ( یادداشت بخط مؤلف ): رجل داء؛ مرد بیمار. رجل دئی، بیمار. رجل دو؛ مرد بیمار. خریر؛ بیمار نحیف. خریرة؛ زن بیمار. منهوک؛ بیمار گران. ناسم؛ بیمار نزدیک بمرگ. نجیس، ناجس؛بیمار که روی بهی ندارد. ( منتهی الارب )

فرهنگ معین

(ص. ) ۱ - مریض، دردمند. ۲ - ناتوان، رنجور.

فرهنگ عمید

ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست.

فرهنگ فارسی

رنجور و دردمند، ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست
۱ - مریض علیل ناخوش دردمند. ۲ - ناتوان رنجور.

ویکی واژه

(پزشکی): آنکه دچار نارسایی، آسیب، یا اختلال جسمی یا روانی شده باشد، مریض، ناخوش، دردمند، ناتوان، رنجور،
بیمار روانی.

جملاتی از کلمه بیمار

بازن از سرطان خون رنج می‌برد که برای اولین بار علت بیماری او در سال ۱۹۵۴ تشخیص داده شد و در نهایت در ۱۱ نوامبر ۱۹۵۸ در سن چهل سالگی در نوژان سور مرن در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست.
دردمند عشق او گشتم مرا تیمار نیست چون کنم چون آن طبیبم را غم بیمار نیست
دلا تا چند در آزارم از تو گهی نالان، گهی بیمارم از تو
جان به تاراج دهد خدمت سی روزه عشق قوت طالع ما بود که بیمار شدیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال درخت فال درخت فال میلادی فال میلادی فال مارگاریتا فال مارگاریتا