ملایک چون بهوش آیند آنگاه نه بینند آن جوان را بر سر راه
بهوش باش تو ایشیخ پارسا که همه شب بکفر زلف دو تا میزند بتی ره ایمان
فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.
بهوشتر ز حبابی، به مجلس تو چرا حدیث شکوة ما ناشنیده میماند!
تا بهوش تو دهد صافی صهبای رموز گردد از پرده دل عاقله، دانش پالای
و گفت: هرکه جرعه ای از شراب ذوق چشید بیهوش شد به صفتی که بهوش نتواند آمد مگر در وقت لقا و مشاهده.