سریع

سریع به معنای شتاب و تندی است و در زبان فارسی به عنوان صفتی برای توصیف چیزهایی که در زمان کوتاهی انجام می‌شوند، به کار می‌رود. این واژه به ویژه در مواردی که نیاز به عمل فوری و بدون تأخیر است، اهمیت ویژه‌ای دارد. در منابع لغت‌نامه‌ای همچون آنندراج و غیاث اللغات، به این واژه به عنوان جلد و شتاب کننده اشاره شده است که نشان‌دهنده توانایی آن در تسریع فرآیندها و کارها است. همچنین در مهذب الاسماء و منتهی الارب، به زود بودن و شتابندگی آن تأکید شده است. در زندگی روزمره، عبارت سریع‌الامضاء به معنای زودگذر و سریع در انجام کارها، به ویژه در مواردی مانند امضای اسناد و توافقات، مورد استفاده قرار می‌گیرد. در این زمینه، می‌توان به ضرب‌المثل معروفی اشاره کرد که می‌گوید شمشیر قضا نافع و این مفهوم است، که به اهمیت و ضرورت اقدام به موقع در برابر موقعیت‌های حساس و بحرانی اشاره دارد. به طور کلی، مفهوم سرعت و شتاب در زندگی انسان‌ها و تعاملات اجتماعی از اهمیت بالایی برخوردار است و می‌تواند تأثیرات عمیقی بر روی تصمیم‌گیری‌ها و نتایج حاصل از آن‌ها داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

سریع. [ س َ ] ( ع ص ) جَلد و شتاب کننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). زود. ( مهذب الاسماء ). شتابنده. ( دهار ) ( منتهی الارب ).
- سریعالامضاء؛ زودگذر: شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- سریعالانزال؛ که زود آب او آید. سست کمر. که بوقت جماع خویشتن نگاه نتواند داشت.
- سریعالانتقال؛زودفهم. تندفهم. تندهوش. تندیاب. زودیاب.
- سریعالانهضام؛ زودگوار.
- سریعالتأثیر؛ که زود متأثر و متألم شود.
- سریعالحساب؛ زودشمار.
- || خدای تعالی بدانجهت که زود بحساب بندگان رسد: واﷲ سریع الحساب. ( قرآن 202/2 ).
- سریعالحصول؛ زودرس.
- سریعالسیر؛ تندرو.
- سریعالعمل؛ جلدکار. چابک. چالاک.
- سریعالهضم؛زودگوار: و شکر و روغن بر وی کردم تا معتدل مزاج و سریعالهضم گشت. ( سندبادنامه ص 291 ).
|| شاخ تر افتاده از درخت بَشام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح عروض ) نام بحری از عروض که وزنش این است: مفتعلن مفتعلن فاعلان. چون در این بحر اسباب بیشتراند از اوتاد، زودتر گفته میشود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و سریع را از بهر آن سریع خوانند که بناء آن بر دو سبب و وتدی است و انشاد اسباب مفرده علی الخصوص که با اوتاد مفروقه باشد اقتضاء سرعت کند و سَبُک در لفظ درآید و چون منسرح در ترکیب و ترتیب ارکان با سریع موافق بودآن را نیز در دایره ردیف او گردانیدند. ( از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 53 ).

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع. ] ۱ - (ص. ) تند رونده، شتابنده. ۲ - چست و چالاک. ۳ - (اِ. ) ی کی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان ».

فرهنگ عمید

۱. شتابنده.
۲. زود، تند.
۳. چست و چالاک.
۴. (اسم ) (ادبی ) در عروض، بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات.

فرهنگ فارسی

شتابنده، زور، تند، چست وچالاک، بحری ازوزن شعر
۱ - ( صفت ) تند رونده شتابنده مقابل بطئ کند. ۲ - تند و تیز چالاک چست. ۳ - به تندی تند: سریع میراند. ۴ - ( اسم ) یکی از بحرهای عروضی بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلان.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی تند) اصطلاحی در عروض. از بحرهای عروضی که از تکرار زحاف «مستفعلن مستفعلن مفعولات» پدید می آید. ازجمله زحاف های این بحرند: خَبْن، طَیْ، قَطْع، خَبْل، کَشْف، وَقْف، حَذَذّْ. رایج ترین وزن این بحر «مفتَعِلُن مفتَعِلُن فاعلن» است: لشکر نوروز به صحرا رسید/موسم شادی و تماشا رسید (کمال الدین اصفهانی).

جملاتی از کلمه سریع

قمر ز اسب تو آموخت سیر وزین معنی سریع تر بود از هر ستاره سیر قمر
یک روز بود پیک کبوتر سریع‌تر امروز برق جای‌نشین کبوتر است
از آنکه چون خط پرگار بر یکی نقطه به‌ گردش آید و بر وی‌ کند سریع‌ گذر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی