لغت نامه دهخدا
پامال. ( ن مف مرکب ) پایمال.بپای سپرده. || از میان رفته. || زبون. خوار. ذلیل. ( شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن؛ زیر پاشدن و زیر پا کردن. از میان رفتن و از میان بردن.
پامال. ( ن مف مرکب ) پایمال.بپای سپرده. || از میان رفته. || زبون. خوار. ذلیل. ( شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن؛ زیر پاشدن و زیر پا کردن. از میان رفتن و از میان بردن.
۱. چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده.
۲. [مجاز] پست و زبون شده.
* پامال شدن: (مصدر لازم ) لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن.
* پامال کردن: (مصدر متعدی ) لگدکوب کردن، زیر پا له کردن.
چیزی که زیرپامالیده شده، لگدکوب شده
( صفت ) ۱- زیر پای کوفته شده لگد کوب پی خسته پی سپر خراب بپای سپرده. ۲- پایین پای صف نعال. ۳- از میان رفته. ۴- زبون خوار ذلیل.
💡 آن تن که روی دامن تو یافت پرورش پامال از جفا، ز سم اسب ها ببین
💡 موری شده پامال غم اندر بیابان فراق هیهات کاحوال جهان نزد سلیمان کی رسد
💡 تا شوم پامال خیل غمزهات خیمه را در کافرستان میزنم
💡 ازو زین، خانه ی اقبال گردید سر دشمن به ره پامال گردید
💡 سرسبز باد نخل برومند دولتت پامال برق حادثه، کشت مخالفان
💡 نشد پامال موری از تو ای سرو سبک جولان شود نقش قدم دست دعا در رهگذار تو