در تو کجا رسم تو را همچو خیال روی تو در دل و جان و در نظر منظره هست و جای نه
بزم چون منظرهٔ چشم و تو چون مردم چشم دلبران گرد تو آراسته صف چون مژگان
ز شان عشق، عاشق در نظرها شوکتی دارد که نقش پای مجنون پنجه شیرست پنداری
اگر چه در نظرها چون شرر بی وزن می آیم گریبان می درد بی تابی من سنگ خارا را
وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا ای انظرهم و اخّرهم قلیلا و لا تهتمّ بهم و کل امرهم الیّ فانّی اکفیک شأنهم. قیل: نزلت فی صنادید قریش المستهزئین. و قال مقاتل نزلت فی المطعمین ببدر و کان بین نزول هذه الآیة و بین بدر سنة.