مردم به گروهی از افراد اطلاق میشود که شامل یک قومیت، ملت یا دستههای بزرگتری مانند ساکنان یک قاره میگردد. به عنوان مثال، ملت ایران به عنوان مردم ایران، ایرانی یا ایرانیان شناخته میشود. همچنین، قوم بلوچها که به نامهای بلوچی، بلوچیها یا بلوچیان شناخته میشوند، و ملل اروپایی که به آنها اروپاییان گفته میشود، از این دستهاند. مردم میتوانند تودههای اجتماعی را تشکیل دهند. این واژه به معنای نسل انسانهاست و از دو بخش تشکیل شده است: مرت به معنای انسان که به کار رفته است.

مردم
لغت نامه دهخدا
مردم. [ م َ دُ ] ( اِ )آدمی. انس. انسان. آدمیزاده. شخص. بشر
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی.
۳. انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند.
۴. (زیست شناسی ) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ: ۱۲۶ ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- انسان بشر آدمی: هرچه بر مردم بلا و شدت است این یقین دان کز خلاف عادت است. ( مثنوی ) جمع: مردمان: مردمان حمص عاصی شدند. ۲- انسان مهذب: ولکن با مردمان مردم باش وبا آدمیان آدمی... یامردم آبی. آدم آبی: نقد اشکم را بزور از مردم چشم ربود گرد او گردم که باج از مردم آبی گرفت. ( حسین آشوب ) ۳- مردمک. یا مردمک چشم. مردم چشم: ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست ببین که در طلبت حال مردمان چونست ? ( حافظ )
جامه کهنه و در پی کرده
جملاتی از کلمه مردم
هر سه پیش مردمان هستند غَمّازان من هر کجا غمّاز باشد راز کی پنهان بود