پایتخت کشور عیلام باستانی، به دلیل اهمیت تاریخیاش، به نامهای سوزیان و شوشان نیز شناخته میشود. در دوران هخامنشیان، شوش به عنوان یکی از چهار پایتخت ایران محسوب میشد. شوش کنونی، بخشی از شهرستان دزفول در استان خوزستان است و قصبه آن نیز به همین نام شناخته میشود و دارای ۱۸۶۷۸ نفر سکنه میباشد. از آنجا که بقایای تاریخی مربوط به چندین دولت (عیلام، بابل، هخامنشی، ساسانی و دولتهای اسلامی) در شوش به جا مانده است، این منطقه از نظر باستانشناسی و تاریخی از اهمیت ویژهای برخوردار است. هیئت فرانسوی به مدت تقریباً ۶۵ سال در این منطقه به حفاری مشغول بوده و آثار ارزشمندی از جمله کاشیهای قصر اردشیر، کاخ قراولان خاصه داریوش و استل حمورابی و غیره از آن استخراج شده است. اکثر این آثار در موزه لوور در پاریس در تالار مخصوص ایران و بخشی نیز در موزه تهران نگهداری میشود. در حفاریهایی که به دست دمورگان در سال ۱۸۹۷ میلادی انجام شده، آثاری از دوره حجر جدید به دست آمده است. در قرن ۲۳ قبل از میلاد، این شهر از اهمیت بسزایی برخوردار بود و تا اواخر قرن ۵ هجری، یکی از شهرهای بزرگ ایران به شمار میرفت، اما پس از آن به تدریج رو به ویرانی نهاد.

شوش
لغت نامه دهخدا
شوش. [ ش َ / شُو ] ( اِ ) شاخهای درخت انگور و به عربی قضبان. ( برهان ) ( رشیدی ).شاخهای درخت انگور. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ): قضبان؛ شوش. ( السامی فی الاسامی ). || شاخه. ترکه. شاخ تر باریک. شوشه. شیش. ( یادداشت مؤلف ). || شمش. خفچه. شوشه. سوفچه: شوش زر. شوش سیم. ( یادداشت مؤلف ):
یکی سبز خفتان به زر بافته
بر او شوشها بر گهر تافته.فردوسی.دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر
همه بندشان شوشهای گهر.اسدی.سپیدیش کافور و زردیش زر
یکی بهره را شوشها زو گوهر.اسدی.
شوش. [ ش َ / شُو] ( اِ ) به فارسی جاورس است. ( فهرست مخزن الادویه ).
شوش. ( ع ص، اِ ) شوس. مرد دلاور و بهادر. ( ناظم الاطباء ). شوس. ( اقرب الموارد ). رجوع به شوس شود. اَبطال شوش شوش؛ یعنی مختلفند و سخت دلاور. ( منتهی الارب ).
شوش. ( ع ص، اِ ) ج ِ اَشْوَش. ( اقرب الموارد ). رجوع به اشوش شود.
شوش. [ ش َ ] ( ع ص ) درهم آمیخته. گویند: ترکهم شَوْشاً بَوْشاً. ( منتهی الارب ). و رجوع به بوش شود.
شوش. ( اِخ ) جایی است نزدیک جزیره ابن عمر از نواحی الجزیره. ( از معجم البلدان ). موضعی است نزدیک جزیره ابن عمر. ( منتهی الارب ).
شوش. ( اِخ ) نام محله ای است به جرجان نزدیک باب الطاق. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
شوش. ( اِخ ) نام قلعه ای بزرگ و بسیار بلند نزدیک عقرالحمیدیة از اعمال موصل و گویند آن بالاتر از عقر و بزرگتر از آن است و حب الرمان شوشی بدان نسبت دارد. ( از معجم البلدان ). قلعه ای است شرقی دجله موصل و از آنجاست حب الرمان و هندوانه. ( منتهی الارب ).
شوش. ( اِخ ) یکی ازبخشهای شهرستان دزفول است. پنج دهستان و حدود سی هزار تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
شوش. ( اِخ ) شهری به خوزستان کناررودخانه شاوور. این شهر پایتخت کشور عیلام قدیم بودو بهمین مناسبت عیلام را سوزیان یا شوشان هم خوانده اند. بعدها در عهد هخامنشیان شوش یکی از چهار پایتخت ایران محسوب میشد. شوش کنونی بخشی است از شهرستان دزفول در خوزستان و قصبه آن نیز بهمین نام است و 5000تن سکنه دارد. چون بقایای تاریخی چند دولت ( عیلام، بابل، هخامنشی، ساسانی، دول اسلامی ) در شوش بجا مانده است، از لحاظ باستانشناسی و تاریخی اهمیت بسیار یافته است و هیأت فرانسوی قریب 65 سال است که در آنجا به حفریات مشغولند و آثار گرانبها از قبیل کاشیهای قصر اردشیر و کاخ قراولان خاصه داریوش و استل حمورابی و غیره از آن بیرون آمده که غالب آنها در موزه لوور( پاریس ) در تالار مخصوص ایران و بخشی نیز در موزه تهران مضبوط است. در حفاریهائی که بدست دمورگان در سال 1897 م. انجام شده آثاری از دوره حجر جدید بدست آمده است. در قرن 23 ق. م. شهر مزبور اهمیتی بسزا داشت و تا اواخر قرن پنجم هجری از شهرهای بزرگ ایران بشمار میرفت و پس از آن رو به خرابی نهاد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ایرانشهر ج 2 ص 1791، فهرست اعلام تاریخ ایران باستان، فارسنامه ابن بلخی ص 72، یسنا ص 96، 98، مزدیسنا ص 28، 148، ایران در زمان ساسانیان ص 78، فرهنگ ایران باستان ص 125، 130، 289، تاریخ سیستان ص 74، مجمل التواریخ والقصص، مرآت البلدان ج 1 ص 453، روضات ص 759، سبک شناسی بهار ج 1، تاریخ کرد، جغرافیای غرب ایران، معجم البلدان، حدود العالم، تاریخ صنایع ایران، فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و یشتها ج 1 شود.
فرهنگ فارسی
بفارسی جاورس است.
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
به زبان فارسی به معنی جوانه بویژه جوانه گندم، هندواته، خربزه. گاهی هر چیز سیخکی را که فقط رأس آن آشکار شود نیز شوش اطلاق می گردد. شوش درود. سیخ ایستاده.
جمله سازی با شوش
چو عنبر دید حال او مشوش نهاد از بهر او بویی بر آتش
سر تا پای تو غرق آتش آنجا بهتر بودت که دل مشوش آنجا