حنائی

لغت نامه دهخدا

حنائی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حنا: رنگ حنایی؛ رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. ( ناظم الاطباء ).
حنائی. [ ح ِن ْ نا ئی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حناء. حنافروش. ( الانساب ) ( ناظم الاطباء ). ج، حنائیون. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

حنا فروش

جمله سازی با حنائی

💡 کرد زن خویش را سهیل خر انبار گشت حنائی همان سهیل زن خویش

💡 کف پای حنائی رنگ طوبی ز بیخ آتش در افتاده به طوبی

💡 ... ایر به... ون کسی بود که نگوید دید حنائی به... ایر میل زن خویش

💡 حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی

💡 دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی

💡 سوخت در... ون حنائی بدان کز ره... ون خورد بسی ناربه

سلیقه یعنی چه؟
سلیقه یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز