یغما

یَغما قبیله‌ای بزرگ از ترک‌ها که بازمانده ترکان غز به شمار می‌روند و در نواحی حوزۀ رودخانۀ ایلی، نارین و سمرچیه تا کاشغر سکونت داشتند. این مردم به نام قرایغما شناخته می‌شدند. این سرزمین به لحاظ کشاورزی چندان مستعد نبود و ساکنان آن بیشتر به پرورش اسب و گوسفند مشغول بودند. آن ها مردمی مقاوم، سخت‌کوش و جنگجو بودند و از طوایف مختلفی تشکیل می‌شدند. حکومت آن‌ها، حداقل تا قرن چهارم و پنجم هجری، تحت سلطه شاهزادگان تغزغز قرار داشت. پیش از پذیرش اسلام به پرستش شاهان خود می‌پرداختند. آن ها، مشابه چگل‌ها، از اجزای اصلی نخستین دولت ترکان مسلمان شرق، یعنی دولت ایلک‌خانیان/قراخانیان ترکستان بودند.

لغت نامه دهخدا

یغما. [ ی َ ] ( اِ ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). تاراج را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ اوبهی ). تالان. تاراج. چپو. غارت. چپاول. نهبة. ( منتهی الارب ). نهیب. ( منتهی الارب ). اغاره. ( یادداشت مؤلف )

فرهنگ معین

(یَ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - تاراج، غارت، چپاول. ۲ - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند.

فرهنگ عمید

چپاول، تاراج، غارت: ایا ستارۀ خوبان خَلُّخ و یغما / به دلبری دل ما را همی زنی «یغما» (امیرمعزی: ۱۳ ).

فرهنگ فارسی

از قبایل ترک که مسکن آنها در ترکستان شرقی میان تبت و چین و قرقیز است.
چپاول، تاراج، غارت، خوان یغما: سفرهای که ازمال غارت شده فراهم شود
۱-(اسم ) غارت تاراج. ۲- نام شهری در ترکستان.

فرهنگ اسم ها

اسم: یغما (پسر، دختر) (ترکی) (تلفظ: yaqmā) (فارسی: يغما) (انگلیسی: yaghma)
معنی: غارت، تاراج، مالی که از غارت به دست آمده است، ( اَعلام ) ) یغما قومی از نژاد ترک، که در آسیای میانه و در همسایگی خلَخلها می زیستند و به زیبایی معروف بودند و در ادبیات فارسی قرن تا هجری از آنان بسیار یاد شده است، ) یغمای جندقی: [قرن هجری] شاعر و نویسنده ی ایرانی، از هواداران فارسی نویسی و از مخالفان سرسخت ارتجاع و تعصب رایج در زمان خود، دیوانش چاپ شده است، غنیمت، نام شهری قدیمی و نیز قومی در آسیای میانه که زنان آن به زیبایی مشهور بوده اند [اهل یغما ( به مجاز ) زیبا روی]، ( در اعلام ) یغمای جندقی از شاعران معروف قرن سیزدهم هجری، نام شهری در ترکستان که مردمان زیبا و صاحب جمال دارد

ویکی واژه

تاراج، غارت، چپاول.
نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند.

جملاتی از کلمه یغما

حاجت شرح ندارد صفت گریه یغما بحر مستغنی از آن شد که کس او را بستاید
سازم ز جمال تو من امروز بهاری چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار
تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم