گنبدی

گُنَبَدی واژه‌ای است با چندین معنا و کاربرد. در معنای اسمی، به چیزهایی مانند گنبد، خیمه‌ی تک‌ستونه و نیز به عمل جست‌و‌خیز اشاره دارد. به‌عنوان صفت نسبی، به چیزی که به‌شکل گنبد باشد، مانند گنبدشکل یا ماننده گنبد گفته می‌شود. این واژه همچنین نام دو روستا در ایران است. یکی از آن‌ها در دهستان پیرتاج از توابع شهرستان بیجار قرار دارد که در فاصله‌ی مشخصی از شهر بیجار و پیرتاج واقع شده است. این روستا دارای آب‌وهوای سرد، جمعیتی حدود ۱۷۰ نفر و اقتصاد متکی بر کشاورزی، دامداری و صنایع دستی مانند قالیچه‌بافی است. آب مورد نیاز آن از چشمه و قنات تأمین می‌شود. روستای دیگری با این نام در دهستان چناران، بخش مرکزی شهرستان مشهد واقع شده است. این روستا نیز دارای آب‌وهوای سرد و جمعیتی کم‌جمعیت است. منابع آبی آن شامل قنات و رودخانه بوده و فعالیت اصلی ساکنان آن زراعت، دامپروری و قالیچه‌بافی است. دسترسی به هر دو روستا از طریق راه‌های مالرو امکان‌پذیر می‌باشد.

لغت نامه دهخدا

گنبدی. [ گُم ْ ب َ ] ( اِ ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || ( ص نسبی ) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
گنبدی. [ گُم ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 19000گزی خاور بیجارو 36000گزی شمال باختری پیرتاج و 11000گزی شمال راه شوسه بیجار به همدان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 170 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
گنبدی. [ گُم ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 103هزارگزی شمال باختری مشهد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 31 تن است. آب آن از قنات و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ معین

( ~. ) (ص نسب. ) ۱ - به شکل گنبد. ۲ - خیمة کوچک. ۳ - جست و خیز کردن.

فرهنگ عمید

۱. به شکل گنبد.
۲. (اسم ) [قدیمی] خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود.
۳. (اسم ) [قدیمی] نوعی جست و خیز.

فرهنگ فارسی

( صفت و اسم ) منسوب به گنبد: ۱ - بشکل گنبد. ۲ - گنبد. ۳ - خیمه که بیک ستون بر پای باشد.
دهی است از دهستان چناران بخش حومه رامیاران شهرستان مشهد

جمله سازی با گنبدی

چو زرّین گنبدی بر چرخ یازان شده لرزان و زرّش پاک ریزان
گنبدی بر سرِ جهان زده‌اند میخ سیمینش بر کران زده‌اند
همانا که هر گنبدی را به کار ببرداشتن مرد باید هزار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
احتساب
احتساب
عظمت
عظمت
ممنون
ممنون
دانش آموز
دانش آموز