گستاخانه

لغت نامه دهخدا

گستاخانه. [ گ ُ ن َ / ن ِ ]( ص نسبی، ق مرکب ) دلیرانه و بی ادبانه. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. جسورانه.
۲. دلیرانه، بی باکانه.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - جسورانه دلیرانه: مولانا محمد عالم از علمای شهر سمرقند بود. بغایت دلیر و خیره و شوخ طبع شود و در بحث بسیار سخنان گستاخانه میگفت...

جمله سازی با گستاخانه

💡 غیرت او تا چه شورش از کمین آرد برون پیش او بردیم گستاخانه نام غمزه‌ای

💡 می کشد فانوس گستاخانه در بر شمع را روزی بال و پر پروانه جز خمیازه نیست

💡 کشتن بی‌زخم می‌خواهم، که زخم بی‌ادب بوسه گستاخانه بر شمشیر قاتل می‌دهد

💡 خیره‌گستاخانه هرجا دم نمی‌شاید زدن ای بسا نخل جسارت ‌کاو خسارت داد بار

💡 جوش غیرت می زند خون حنای پای تو تا که بوسیده است گستاخانه جای پای تو؟

💡 کاش من از روز اول بوالهوس گردیدمی تا ز گلزار تو گستاخانه گلها چیدمی