گاهگاهی

لغت نامه دهخدا

گاه گاهی. ( ق مرکب ) وقتی دون وقتی. زمانی دون زمانی. بندرت:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 348 ).

فرهنگ فارسی

زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. ( حافظ )

جمله سازی با گاهگاهی

ای دوست گاهگاهی میکن به من نگاهی آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
تا چو خلق او بگیرد بهره از بوی خوشش گاهگاهی آدمی را زان کند نقصان پری
گاهگاهی عذر او در زیردستی در پذیر گاهگاهی گر ز پا افتاد او را دست گیر
گاهگاهی آفتابم ناز پرتو می‌فروخت چشم پوشیدم ز غیرت گل بر این روزن زدم
فسردی همچو یخ از زهد کردن بسوز آخر چو آتش گاهگاهی
گاهگاهی با وجود بی‌نیازیهای ناز خدمتی ارشاد می‌کردی غلامی داشتی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نخود فال نخود فال فرشتگان فال فرشتگان