چارده

چارده‌، به‌صورت «[ دَه ْ ]» نیز نمایش داده می‌شود، یک عدد مرکب، صفت مرکب و اسم مرکب است که در واقع شکل مخفف‌شدهٔ چهارده محسوب می‌شود. این عدد، بیانگر مقدار معین و مشخصی است که از ترکیب عدد ده با عدد چهار به‌دست می‌آید. همان‌گونه که در فرهنگ ناظم‌الاطباء نیز آمده، این عدد دورقمی، از ترکیب دو رقم چهار و ده تشکیل شده و در جایگاه مرتبهٔ عشرات قرار می‌گیرد.

در ادبیات و ریاضیات فارسی، این عدد با واژهٔ اربعةعشر نیز شناخته می‌شود. از دیدگاه حسابی، عدد چهارده معنی دو برابر عدد هفت است. این عدد در دنبالهٔ اعداد طبیعی، دقیقاً پس از عدد سیزده و پیش از عدد پانزده قرار می‌گیرد و جایگاهی میانی میان این دو عدد دارد. در سیستم عددنویسی، نمایش این عدد با ارقام هندی به‌شکل «۱۴» است. این نمایش، کاربرد گسترده‌ای در محاسبات ریاضی، ثبت تاریخ، شمارش و دیگر زمینه‌های کاربردی دارد و به‌عنوان یکی از اعداد پایه در زبان فارسی شناخته می‌شود.

لغت نامه دهخدا

چارده. [ دَه ْ ] ( عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب ) مخفف چهارده. تعیینی عددی که شامل میشود عدد ده بعلاوه چهار را. ( ناظم الاطباء ). عدد دورقمی مرکب از چهار و ده. عددی در مرتبه عشرات. اربعةعشر. دو برابر عدد هفت. عددی است میان سیزده و پانزده و صورت آن با ارقام هندی این است: ( 14 ) و ( 14 ) و با ارقام رومی ( XIV ):
چو عمر آمد بحد چارده سال
برآمد مرغ دانش را پر وبال.نظامی.گر شغل دگر حرام بودی
در چارده مه تمام بودی.نظامی. || بدر و ماه تمام. ( ناظم الاطباء ).
- مثل ماه شب چارده؛ سخت زیباروی. و رجوع به بدر و ماه شود.
- مه چارده؛ ماه چارده.ماه شب چارده. پُرماه:
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.سعدی.تو سرو دیده ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که بسر برنهد کلاه.سعدی.چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 196 ).
چارده. [ دَه ْ ] ( اِ مرکب ) چهارورق ده خال. اصطلاحی در بازی ورق. چارلکات در بازی آس.چاربرگ ورق بازی که بر روی هر یک ده خال نقش شده.
چارده. [ دِه ْ ] ( اِ مرکب ) نام چند ناحیه که در هر یک چهار ده و یا چهار قلعه واقع است. ( ناظم الاطباء ).
چارده. [ دِه ْ ] ( اِخ ) در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب قریب بدامغان چون بر پشته کوه قلعه ای دارد و قلعه بالای کوه را کلات و کلاته گویند به چارده کلاته موسوم شده و اجدادمؤلف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسان است و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلعه بزرگ است که بفاصله اندک در فضای جلگه سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آب است و مایل بسمت مغرب است و در بندها در این راه است که معبر تراکمه است به جاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفرآباد در این محل واقع است. ( انجمن آرای ناصری ).

فرهنگ فارسی

در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب بدامغان چون بر پشت. کوه قلع. دارد و قلع. بالای کوه را کلات و کلاته گویند بچارده کلاته موسوم شده و اجداد مولف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسانست و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلع. بزرگست که بفاصل. اندک در فضای جلگ. سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آبست و مایل بسمت مغربست و در بند ها درین راه است که معبر ترا کمه است بجاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفر آباد درین محل واقعست.

ویکی واژه

چهارده
(ریاضی): عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوه چهار.
عددصحیح بزرگتر از سیزده و کمتر از پانزده.

جمله سازی با چارده

از نور مه چارده ماند به رخت رنگ وز برگ ‌گل تازه خلد بر قدمت خار
جمعش شد و چارده چو اسم جامع بحریست که خشک و تر از آن نیست برون
گرفته حسن تو ای ماه چارده چو کمال عجب نباشد اگر در محاق می‌آید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کونی
کونی
کپه اقلی
کپه اقلی
سنی چوخ ایستیرم
سنی چوخ ایستیرم
ویو
ویو