کلمهی چار در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای مختلفی است. یکی از معانی آن، شکل مخففشدهی واژهی چاره است که به معنای راهحل، درمان یا راه گریز از مشکلی به کار میرود. علاوه بر این، میتواند به عنوان شکلی محاورهای یا قدیمی از عدد چهار نیز مورد استفاده قرار گیرد. همچنین، این واژه در ترکیب با برخی کلمات دیگر به کار میرود و معانی خاصی ایجاد میکند. برای مثال، در ترکیب چارپا به معنای چهارپا یا حیوانی که برای سواری یا بارکشی استفاده میشود یا چاردیواری به معنای محدودهای که با چهار دیوار محصور شده است، دیده میشود. در برخی اصطلاحات و تعابیر نیز ممکن است این واژه با مفاهیم دیگری همراه شود. بنابراین، این واژه بسته به زمینهی کاربرد میتواند معانی متفاوتی داشته باشد و تشخیص معنای دقیق آن به بافت جمله و عبارات مرتبط بستگی دارد.
چار
لغت نامه دهخدا
چار. ( عدد، ص، اِ ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. ( برهان ). رجوع به «چهار» شود:
دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی در ز خوبی ها و زشتی.دقیقی.جهان را ببخشید بر چار بهر
یکایک همه نامزد کرد شهر.فردوسی.چنین گفت روشندل پارسی
که بگذشت سال از برش چارسی.فردوسی.خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده بر او چار پر عقاب.فردوسی.همان باژ کشور که بد چاربار
ز دینار رومی هزاران هزار.فردوسی.همی داشت خود در دل این شهریار
چنین تا برآمد بر این روز چار.فردوسی.به گرد جهان چار سالار من
که هستند بر جان نگهدار من.فردوسی.همیشه به پیش سپهدار پیل
طلایه پراکنده بر چار میل.فردوسی.بفرمودتا خانگی مرغ چار
پرستنده آرد بر شهریار.فردوسی.ببرید هر چارانگشت خویش
بریده همی داشت در مشت خویش.فردوسی.کمان را بمالید جنگی به چنگ
بزد بر کمر چار تیر خدنگ.فردوسی.کنیزک بدش چار چون آفتاب
کسی روی ایشان ندیده بخواب.فردوسی.از آن آهن لعلگون تیغ چار
هم از روهنی و بلا لک هزار.اسدی ( گرشاسبنامه ص 200 ).هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.خاقانی.اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت میدهم بر چار چیزت.نظامی.چار کس را داد مردی یک درم
هر یکی افتاده از شهری بهم.مولوی.گویند چاره اش به زر و سیم و صبر کن
بیچاره را نمی دهد این هر سه چار دست.سلمان.
چار. ( اِ ) چاره. گزیر. علاج. بُد.... مخفف چاره. ( برهان ). رجوع به «چاره » شود:
ز دشمن به دینار و یا زینهار
برستن توان و آز را نیست چار.ابوشکور بلخی.چه چار است واین کار را راه چیست ؟
که برکرد و ناکرد باید گریست.فردوسی.خردمند از خرد جوید همه چار
فرهنگ معین
[ په. ] (اِ. ) چاره.
فرهنگ عمید
۱. علاج، درمان.
۲. تدبیر، گزیر: خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدین اسعد: ۱۱۴ ).
۳. مکر، حیله.
* چاروناچار: (قید ) [عامیانه]
۱. خواه وناخواه، ناگزیر.
۲. لاعلاج: چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴: ۶۳۸ ).
۱. کورۀ آجرپزی.
۲. کورۀ سفال پزی، داش.
فرهنگ فارسی
( اسم ) کور. سفال پزی داشی که در آن خشت و آهک و کاسه و کوزه پزند.
مخفف (( چهار ) ) که بعربی (( اربعه ) ) گویند. یا چاره گزیر. علاج. بد... مخفف چاره. یا بزبان علمی اهل هند بمعنی جاسوس باشد. یا سزاوار و لایق. یا تزار. تیسار.
دانشنامه عمومی
چار (تاجیکستان). چار ( تاجیکستان ) ( به لاتین: Char, Tajikistan ) یک منطقهٔ مسکونی در تاجیکستان است که در ولایت سغد واقع شده است.
ویکی واژه
چهار.
جمله سازی با چار
به هر جا که یزدان نگهدار شد همه چاره دشمنان خوار شد
چار دیوار خانه روزن شد بام بنشست و آستان برخاست
تحمل کنان را نخوانند مرد که بیچاره از بیم سر برنکرد