پوسیدن به معنای فاسد شدن، تجزیه و از بین رفتن مواد آلی است که معمولاً در نتیجه گذشت زمان، شرایط نامساعد و فعالیت میکروبها یا عوامل محیطی رخ میدهد. این واژه بیشتر در مورد مواد غذایی، گیاهان، چوب، و اجسام طبیعی به کار میرود که به تدریج کیفیت و ساختار خود را از دست میدهند و بافت آنها نرم و فاسد میشود. فرآیند پوسیدن معمولاً با تغییر رنگ، بافت، بو و ظاهر ماده همراه است و نشاندهنده از بین رفتن تازگی و سلامت آن است. پوسیدن در طبیعت یک فرایند زیستی مهم محسوب میشود، زیرا باعث بازگشت مواد مغذی به خاک و چرخه طبیعی اکوسیستم میگردد. در متون ادبی و استعاری، این واژه برای توصیف نابودی، فرسودگی، زوال و فساد اخلاقی یا اجتماعی نیز به کار میرود و بار معنایی منفی دارد. پوسیدن میتواند باعث تولید بوهای ناخوشایند و انتشار میکروبها شود و در نتیجه از نظر بهداشتی و سلامتی خطرناک باشد. این واژه اغلب با مفاهیمی مانند فساد، زوال، تخریب و عدم دوام همراه است و بر گذر زمان و اثر مخرب آن تأکید دارد.
پوسیدن
لغت نامه دهخدا
زری که در لحد خاک بود پوسیده
کفن دریده و گردید مسکه دینار.سلمان.ریزیدن. بریزیدن. افزار. ( منتهی الارب ). پوسیده شدن. لبس. ( تاج المصادر بیهقی ). سَلَس. ( المنجد ). بلاء. تآکل: سلست الخشبة؛ پوسید و ریزه ریزه گردید چوب. ( منتهی الارب ). رمیم، رمة،رمم؛ پوسیدن استخوان. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). || عفن. عفونت. نخر. وهی. ( از منتهی الارب ). بَلا. بِلا:
طبایع گر بتن استن ستون را هم بپوسد بن
نگردد هرگز آن فانی کش از طاعت زنی فانه.کسائی.تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد بخاک اندرون استخوان.فردوسی.دلم ز روزه بپوسید و هم ز توبه گرفت
چنان همی نتوان برد روزگار بسر.فرخی.پارسی عفونت پوسیدن است. یعنی رطوبتی تباه شده و از حال خویش بگردیده.( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند. و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد و مایه تب شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
جوهر او نپوسد اندر آب
آتش او را نسوزد اندر تاب.اوحدی.زود پوسد جامه پرهیز ما
کاین قصب بر ماهتاب انداخته است.اوحدی.|| و در لغت نامه ها بکلمه پوسیدن معنی آماسیدن هم داده اند. || پژمرده شدن. ( شرفنامه ). || سخت سوده کردن. ( شرفنامه ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. پوده شدن چیز کهنه.
۳. پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان: تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی: لغت نامه: پوسیدن ).
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
عفونت یافتن.
پژمرده شدن.
جمله سازی با پوسیدن
به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم در آن زمان که بگیرم به خاک پوسیدن
سالها بوسیدن پایش مراد دیده بود آن نشد بوسیده لیکن دیده پوسیدن گرفت