لغت نامه دهخدا
دید عدو روی شه و پشت داد
پشه توقف نکند پیش باد.عماد. || زائل گشتن:
خوابم ز خیال روی تو پشت بداد.
- پشت دادن ِ کاغذ؛ رنگ مرکب بر یک روی از روی دیگر پدید شدن. مرکب از یک روی کاغذ بدیگر روی نفوذ کردن. بیرون دادن کاغذ بد، رنگ مرکب را از پشت صفحه. سیاهی و مرکب را بجانب دیگر نشر دادن و آن عیبی است در کاغذ: این کاغذ پشت میدهد.
|| آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را.
- پشت دادن ( اسب و ستور )؛ حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه ِ سوار شدن سوار را: اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ندهد. شموس؛ اسب که پشت ندهد. ( مهذب الاسماء ).
|| بپایان رسیدن. تدهور؛ به آخر رسیدن شب و پشت دادن.سفرت الحرب؛ پشت دادن حرب. ( منتهی الارب ).
- پس پشت دادن؛ گریختن: چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته... ( تاریخ بیهقی ص 435 ).