پربلا

لغت نامه دهخدا

پربلا. [ پ ُ ب َ ] ( ص مرکب ) پرآسیب. پرآفت:
همی گفت کامشب شبی پربلاست
اگر نام گیریم از ایدر سزاست.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. پرآفت، پرآسیب.
۲. [قدیمی، مجاز] فتنه انگیز.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پر آفت

جمله سازی با پربلا

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست
دو شیر و دو گرگست و یک اژدها که گیتی از ایشان شود پربلا
از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من
قاسم چو ساز معرکه پربلا گرفت آن کس که داشت فکر عروسی، عزا گرفت
وانگه پس از سه روز، در آن دشت پربلا بستند بار سوی مدینه، ز کربلا
نماند اندر آن وادی پربلا ز پیر و جوان زنده یک تن به جا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی