لغت نامه دهخدا
وظایف. [ وَ ی ِ ] ( ع اِ ) وظائف. وظیفه ها.
- اهل وظایف، ارباب وظایف؛ وظیفه داران و ارباب استحقاق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وظیفه و وظائف شود.
|| فهرستها و صورتهای مالیاتی. ( فرهنگ فارسی معین ).
وظایف. [ وَ ی ِ ] ( ع اِ ) وظائف. وظیفه ها.
- اهل وظایف، ارباب وظایف؛ وظیفه داران و ارباب استحقاق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وظیفه و وظائف شود.
|| فهرستها و صورتهای مالیاتی. ( فرهنگ فارسی معین ).
= وظیفه
جمع وظیفه
(اسم ) جمع وظیفه: ۱- وظیفه ها: (( وظایف خدمتکاری و رسم الجامشی و عرض پیشکش و ثغور تقدیم میرسانیدند... ) ) ۲ - فهرستها صورتهای مالیاتی.
💡 گه عطا دل و دستت دو خاصیت دارند به وقت آنکه گذاری وظایف آمال
💡 مقصّرم به ادای وظایف مدحت که از دعا بثنا نیست یک دمم پروای
💡 مگیر باز زداعی وظایف الطاف که او ذخیرۀ خویش از جهان همین داند
💡 ز گوشهای به جهان ناکوتر تر نبود که تا وظایف طاعات ازو دانه کند
💡 شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه به وظایف طاعات آراسته باد.
💡 مراد از ادب اینجا ستوده آدابیست که آن وظایف شخص شریف انسانست