هرک

لغت نامه دهخدا

هرک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکس. هرکه:
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه.اسدی.هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).

فرهنگ معین

(هَ رَ ) [ په. ] (ص. ) احمق، نادان.

فرهنگ عمید

= هرکه

فرهنگ فارسی

(صفت ) احمق بی عقل

ویکی واژه

احمق، نادان.

جمله سازی با هرک

💡 طاق درگاه سرای تست محراب ملوک هرکه روی آرد برین محراب روی از وی متاب

💡 هر کجا رندیست ما را محرم است هرکجا جامیست با ما همدم است

💡 غم روزی خورد هرکس به تقدیر چو من غم‌روزی اوفتادم چه تدبیر

💡 ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی معنی صورت تو ندانست هرکسی

💡 هرکس که تند تار طمع پیش و پس خویش خود دشمن خویش‌ آید چون کرم بریشم

💡 هرکه خواهد که گرانسنگ بود میزانش به که امروز سر از سنگ ملامت نکشد

کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
باوانم یعنی چه؟
باوانم یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز