نوازنده، به معنای کسی است که با نواختن سازهای مختلف، احساسات و عواطف را به تصویر میکشد. او نه تنها به ایجاد ملودیهای زیبا میپردازد، بلکه با نوازشهایی که بر روی ساز خود انجام میدهد، به شنونده حس آرامش و مهربانی را منتقل میکند. این فرد با تسلط بر هنر موسیقی، میتواند با هر نوتی که مینوازد، داستانهایی را روایت کند و لحظات خاصی را در زندگی مردم رقم بزند. نوازنده به نوعی پل ارتباطی بین احساسات خود و دیگران است و میتواند با نواختن، قلبها را لمس کند و به یادها رنگ و بویی تازه ببخشد. نوازندگی تنها یک مهارت فنی نیست، بلکه ایجادی است که با عشق و احساسات در هم تنیده شده و به زندگی معنا میدهد.
نوازنده
لغت نامه دهخدا
نوازنده. [ ن َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) که نوازد. ( یادداشت مؤلف ). که نوازش می کند. ( ناظم الاطباء ). آنکه نوازش و مهربانی می کند. ( فرهنگ فارسی معین ). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند:
نوازنده مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.فردوسی.پناهی بود گنج را پادشا
نوازنده مردم پارسا.فردوسی.نوازنده اهل علم و ادب
فزاینده قدر اهل سنن.فرخی.ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازنده درویشان. ( قصص ص 241 ).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازنده جان افلاکیان.نظامی. || مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر:
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.فردوسی.چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.فردوسی.ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.عنصری.ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده.نظامی. || که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد:
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده او گشته و او رودنواز.فرخی. || دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش:
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.خاقانی.به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب.نظامی. || زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد:
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازنده رود و می خواستند.فردوسی.فروزنده مجلس و می گسار
نوازنده چنگ با گوشوار.فردوسی.نوازنده رود با می گسار
بیامد برِ تخت گوهرنگار.فردوسی. || آنکه ساز می زند. ( ناظم الاطباء ). ساززن. ( فرهنگ فارسی معین ). ساززننده. ( یادداشت مؤلف ). مطرب. خنیاگر:
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.اسدی. || سراینده. خواننده. نغمه سرا:
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.فردوسی.مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازنده مدح ملک خوب خصال.
فرهنگ معین
(نَ زَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - نوازش کننده. ۲ - آن که ساز می زند.
فرهنگ عمید
۱. (موسیقی ) ساززن.
۲. (صفت فاعلی ) نوازش کننده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- آنکه نوازش و مهربانی کند. ۲- لطف کننده مرحمت کننده.۳- ساز زن.
ویکی واژه
آن که ساز میزند یا در نواختن سازی مهارت دارد.
نوازش کننده.
جمله سازی با نوازنده
💡 تویی چشم روشنکن خاکیان نوازندهٔ جان افلاکیان
💡 نرم خوبان تیز تا زنده هر یکی پردهای نوازنده
💡 گشت از صورت آن نوازنده زندهام مرده مردهام زنده