سینهٔ نرمش چو میساوم به زیر دست خویش بینم آن سینه به نرمی پرنیانی دیگرست
لباس خوبش پشم و بساط نرمش خاک سلیح و آلت خاشاک و خون او انبان
ز زلال خم قدح ها بصف عباد داده چه ز نرمش درآن صف بشمار جرعه دانی
در نرمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش زان باده چون دل خوش شوی غنج و دلالش را نگر
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده