لعنتی

لغت نامه دهخدا

لعنتی. [ ل َ ن َ ] ( ص نسبی ) درخور نفرین.سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی ( یعنی نمرود ). ( ترجمه طبری بلعمی ). شمر لعنتی؛ ملعون.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص. ) [ ع - فا. ] سزاوار دشنام و نفرین.

فرهنگ عمید

۱. سزاوار لعنت.
۲. ملعون.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- منسوب به لعنت.۲- سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی ( نمرود ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَعْنَتِی: لعنت من (کلمه لعن به معنای دور کردن ملعون از رحمت است )
ریشه کلمه:
لعن (۴۱ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

جمله سازی با لعنتی

کنون در لعنتی افتاده مسکین ضعیف و ناتوان و خوار و مسکین
در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
مثل شیطان هر که باشد لعنتی است هرکه چون انسان بود او رحمتی است
کنون در لعنتی تو بازمانده از آن قربت تو بی اغراض مانده
دیو از این عقل گشت با شر و شور تا به مخراق لعنتی شد کور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
تسخیر یعنی چه؟
تسخیر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز