مفهوم ناقص به وضعیتی اشاره دارد که چیزی به طور کامل و تمام نیست. این واژه به معنای ناتمام و ناکامل به کار میرود و در واقع به مواردی اطلاق میشود که به دلیل کمبود یا نقصی، نتوانستهاند به شکل مطلوبی ارائه شوند. به عبارتی، ناقص بودن به وضعیت یا چیزی اشاره دارد که به دلیل فقدان اجزا یا ویژگیهای لازم، عملکرد یا کیفیت مطلوب را ندارد. این مفهوم میتواند در زمینههای مختلفی نظیر علم، هنر، یا زندگی روزمره ظهور کند و به وضوح نشاندهنده عدم کفایت و نقص در آنچه که انتظار میرود، باشد. در واقع، هرگاه چیزی نیمهکاره، نادرست یا کمدار باشد، از نظر ما ناقص محسوب میشود.
ناقص
لغت نامه دهخدا
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل.ناصرخسرو.رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست.انوری.مگر فضل من ناقص است از مه من
بر او تکیه گاهی عجب کردمی.خاقانی. || درهم ناقص؛ درمی که وزنش تمام نباشد. ( ناظم الاطباء ). خفیف غیر تام الوزن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). سکه ای که سبک تر از وزن معمول باشد و وزنش تام و کامل نباشد. ج، نُقَّص. || کلته. مقطوع.معیوب. چیزی که به حد کمال نرسیده باشد. ( ناظم الاطباء ). که عیب و نقصانی دارد. به کمال نارسیده. عیبناک:
در آفرینش نفسی اگر بود ناقص
ریاضتش به کمالی که واجب است رسانْد.خاقانی.بزم شراب بی مزه بوسه ناقص است
پیش آی و عیش ناقص ما را تمام کن.صائب.ز آثار بدان چون قدر نیکان می شود پیدا
در این عالم وجود ناقص ما هم به کار آید.غیرت همدانی.|| کم. ( نصاب الصبیان ). رجوع به ناقص کردن شود. || نقصان یافته. ( ناظم الاطباء ). کم شونده. ( غیاث اللغات ):
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.منوچهری.مقدار شب از روز فزون بود وبدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.انوری. || آنکه از چیز تمام می کاهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نقص شود. || ناآزموده کار. بی وقوف. نادان. ( ناظم الاطباء ). ناپخته. ناکامل. بی کمال:
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.خاقانی.گر ناقصی ندید کمالش عجب مدار
کز مشک بی نصیب بود مغز بازکام.خاقانی.اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست
انگشت کوچک است که جای حساب شد.خاقانی.کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود.مولوی.|| ( اصطلاح صرف ) در اصطلاح علم صرف، ناقص یا منقوص یا معتل اللام یا ذی الاربعه، لفظی است که فقط لام الفعلش حرف علت باشد، اگر لام الفعل کلمه ای «واو» باشد آن را «ناقص واوی » گویند، مانند: «دعا» که اصل آن «دعو» و «عفا» که اصل آن «عفو» و «غزا» که «غزو» است، و چنانچه لام الفعل حرف «یاء» باشد آن را «ناقص یائی » نامند، چون: «رَمی ̍» که اصل آن «رَمَی َ» و «روی » که اصل آن «رَوَی َ» است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح حکمت ) در اصطلاح حکمت، ناقص مقابل کامل است، وجود ناقص مقابل وجود کامل است و ممکنات موجودات ناقص اند. ( از دستور العلماء ج 3 ص 393 ). الناقص هو الذی یحتاج الی امر خارج یمده بالکمال مثل الاشیاءالتی فی الکون. ( فرهنگ علوم عقلی ص 590 از اسفار ج 6 ص 71 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. معیوب: عضو ناقص.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - ناتمام ناکامل مقابل تام کامل. ۲ - شخصی که بکمال نرسیده ناپخته: برتن ناقصان قبای کمال بطرازهنرندوخته اند. ( خاقانی لغ. ) ۳ - معیوب عیبناک.۴ - نا آزمودهبی تجربه جمع:ناقصین.۵- کم شونده: مقدارشب ازروزفزون بودوبدل شد ناقص همه این راشدوزایدهمه آن را. ( انوری.مد.۶ ) ۹- ( اسم ) کم. ۷- ( صرف عربی ) کلمه ای که فقط لام الفعلش حرف عله باشدمنقص معتل اللام ذوالاربعه و آن بردوقسم است: یاناقص واوی.کلمه ایست که لام الفعلش [و] باشدمانند دعا( دعو )عفا( عفو )غزا ( غزو ).یاناقص یایی.کلمه ایست که لام الفعلش ( ی ) باشدمانند[ رمی ] [روی].۸- آنست که محتاج بامری خارجی باشد تااورابکمال رساندمقابل کامل.یاجملهناقص. یاجمله اصلی ( اصلیه ) جمله ایست که معنی آن بجمله دیگرتمام شود( جمله اخیررامکمل نامند )مانند: [ بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد ]
بدین لقب نامیده شده خلیفه ابو خالد یزید بن ولید بن عبدالملک مروان قرشی اموی.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
جمله سازی با ناقص
از نظرگاه خویش ماندش دور گرچه ناقص بود نظر بینور
آیینه آن صنع بود ناقص وکامل این قصه چرا طول دهم، عرض کمال است
صحبت ناقص سعیدا شد دلیل نقص تو از چه با جاهل نشینی گر تو جاهل نیستی