مکش

لغت نامه دهخدا

مکش. [ م َ ک ِ ] ( اِمص ) مک و مص. || جذب و کشش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مک و مص. یا جذب و کشش

فرهنگستان زبان و ادب

{intake, inlet, admission , induction} [قطعات و مجموعه های خودرو] فرایندی که درطی آن مخلوط سوخت و هوا به داخل سیلندر وارد می شود
{suction} [علوم پایۀ پزشکی، علوم سلامت] بیرون کشیدن گاز یا مایع با ایجاد فشار منفی و معمولاً به وسیلۀ ابزار مکانیکی

دانشنامه آزاد فارسی

مَکِش (suction)
عمل یا فرآیند مَکیدن؛ و نیز ایجاد خلأ در فضای محدود و به درون کشیدن شاره (سَیال) یا چسباندن یک جسم، مثلاً لاستیک بادکش، به برخی چیزها براثر فشار جوّ.

جمله سازی با مکش

هر تن بود بکشمکش جان خویشتن در جان ماست کشمکش و های و هوی دوست
یا وفا یا ستم از کش بکشم چند کشی گوئی آزار پر کاه بکش کاه مکش
رنج بقا مکش‌ که نفس‌های پر فشان در گلشن خیال نسیمی وزیده‌اند
گر اره ات نهند به سر سر مکش که آن بر فرق فقر کنگره تاج کبریاست
صفای آینه صبح را نگر ز آن پیش که یابد از تف آه ستمکشان تاری
هین مکش بهر هوا آن بار علم تا ببینی در درون انبار علم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال رابطه فال رابطه فال فنجان فال فنجان فال درخت فال درخت