کلمه معطل در زبان فارسی به معنای در حال انتظار یا منتظر بودن است و میتوان آن را به دو شکل مختلف به کار برد: به عنوان یک صفت و همچنین به عنوان یک فعل. در واقع، این واژه نشاندهنده حالتی است که فرد یا چیزی به دلیل عدم وقوع یک عمل یا رویداد، در حال توقف یا انتظار میماند. به عنوان مثال، در زندگی روزمره، وقتی که شخصی در صفی ایستاده است یا منتظر یک تماس تلفنی میباشد، میتوان گفت که او معطل است. این واژه به خوبی حالتی را توصیف میکند که در آن فرد به دلیل عدم پیشرفت یا عدم وقوع چیزی، در وضعیت سکون و انتظار قرار دارد. به همین دلیل، در مکالمات روزمره و نوشتار، استفاده از آن میتواند احساسات و وضعیتهای مختلف را به خوبی منتقل کند.
معطل
لغت نامه دهخدا
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان.سعدی. || از کار بازمانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ):
دو دستم به سستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده عرن.ابوالعباس ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).|| نامسکون وغیرمعمور. ( ناظم الاطباء ). خراب. ویران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || استعمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بی فایده و بیحاصل. ( ناظم الاطباء ). || تهی و خالی.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || در انتظار گذاشته. منتظر مانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || سرگردان. ( ناظم الاطباء ). || کهنه شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || یکی از اقسام طرح است و طرح، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود.
معطل. [ م ُ ع َطْ طِ ] ( ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج، معطلون.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین
از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار.ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 179 ).دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت.خاقانی.و رجوع به معطله شود.
فرهنگ معین
(مُ عَ طِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند.
فرهنگ عمید
۲. فروگذاشته شده.
۱. تعطیل کننده.
۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - تعطیل کننده. ۲ - کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. ( خاقانی )
جمله سازی با معطل
روشنان ز آن حکم کاول کردهاند دست آفت ز او معطل کردهاند
ز روی سختی یخ در آب منهل شده باد از زره سازی معطل
علی او بود لیکن چشم احول شده از ادراک این وحدت معطل