مظل

لغت نامه دهخدا

مظل. [ م ِ ظَل ل ] ( ع اِ ) سایبان. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(مُ ظِ لّ ) [ ع. ] (اِفا. ) سایه انداز، سایه دار.

فرهنگ عمید

سایه انداز، سایه دار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سایه اندازنده سایه دار: حق سبحانه و تعالی سای. معدلت این پادشاه... را تا دامی قیامت بر سر کاف. خلایق مظل و مبسوط داراد.

جمله سازی با مظل

شب حوادث ایّام نیک مظلم بود ز ماه رایت تو گشت ناگهان روشن
تا ببری از دل ظالم غبار گردن مظلوم کنی زیر بار
او صانع این جنبش و جنبش سبب او محتاج غنی چون بود و مظلم انور؟
می‌کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر ابرها مظلم ز روی تلخ دریا می‌شود
جز من مظلوم کز عمر خودم بیزار کیست آن که آزارش گناه و کشتنش باشد ثواب
دوزخ درویش و مظلومم کنون وای آنک یابمش ناگه زبون
نه منعم بدرویش کردی نگاه نه ظالم به مظلوم دادی پناه
برمن آمد آراسته به هم رخ و زلف یکی چو لیله مظلم یکی چو بدر منیر
هر کس رهی دگرت نمودند نو به نو از یکدیگر بتر به سیاهی و مظلمی
تو گر چوب ستم، مظلوم شمشیر دعا دارد ترا کی ای ستمگر، رنگی از دل‌های خون باشد؟!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال راز فال راز استخاره کن استخاره کن فال تماس فال تماس