مصمم

مصمم به معنای فردی است که دارای اراده و تصمیم‌گیری قوی می‌باشد. این واژه به خوبی نشان‌دهنده خصوصیتی است که در افراد موفق و پیشرو وجود دارد. مصمم بودن به معنای آن است که فرد نه تنها در تصمیمات خود ثابت‌قدم و استوار است، بلکه به خوبی می‌تواند در برابر چالش‌ها و مشکلات ایستادگی کند. این فرد با داشتن هدف و برنامه‌ریزی دقیق، قادر است تا به نتایج مطلوب دست یابد و در مسیر خود بدون تردید و انحراف پیش برود. در واقع، این ویژگی به معنای نداشتن تردید و عدم تسلیم در برابر موانع است. این ویژگی در زندگی روزمره افراد، به ویژه در شرایط سخت و دشوار، اهمیت ویژه‌ای دارد. افراد مصمم به خوبی می‌دانند که برای رسیدن به موفقیت، باید با اراده‌ای قوی و پشتکار فراوان تلاش کنند. همچنین، این ویژگی می‌تواند در رهبری و مدیریت نیز تأثیرگذار باشد، زیرا رهبران مصمم قادرند تا دیگران را نیز به سوی هدف مشترک هدایت کنند و انگیزه لازم را در آن‌ها ایجاد نمایند. به همین دلیل، این ویژگی نه تنها یک صفت فردی، بلکه یک ویژگی کلیدی در ایجاد تغییرات مثبت در جامعه و سازمان‌ها به شمار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

مصمم. [ م ُ ص َم ْ م ِ ] ( ع ص ) تصمیم گیرنده. رجوع به مصمَّم شود.
مصمم. [ م ُ ص َم ْ م َ ] ( ع ص ) رجل مصمم؛ مرد درست عزیمت درستکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دارای ثبات و استواری در کار: اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم، باری نیک برحذر باید بود. ( کلیله و دمنه ). سلطان بعد از استخارات عزیمت بر آن غزو مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 408 ). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 322 ). عزم غزوه بهاطیه مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 285 ). عزم غزو کفار مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 34 ). عزیمت بر قصد سجستان و حسم ماده خلف مصمم گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 249 ).
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم ؟خاقانی.نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه غم ندارم.خاقانی.- مصمم شدن؛ عازم شدن. ( ناظم الاطباء ). عزیمت درست کردن.
- || ثبات ورزیدن در کار. ( ناظم الاطباء ).
- مصمم شدن چیزی؛ قطعی و استوار شدن قصد و نیت. تحقق و انجام گرفتن آن چیز: بامدادان که عزم سفر مصمم شد گفته بودندنش که فلان سعدی است. ( گلستان ).
- عزیمت مصمم گردانیدن؛ آماده شدن. مصمم شدن. تصمیم گرفتن: مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ).
- مصمم گشتن؛ عزیمت درست کردن: به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آن که علمای هر صنف را بینم. ( کلیله و دمنه ).
|| ( اصطلاح نجوم ) صمیم. ( یادداشت مؤلف ).
- کوکب مصمم؛ کوکب صمیم، ستاره ای که میان آفتاب و آن، فاصله شانزده دقیقه یا کمتر باشد. ( از مفاتیح العلوم ) ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به صمیم شود.

فرهنگ معین

(مُ صَ مَّ ) [ ع. ] ۱ - (اِ. ص. ) با عزم و اراده. ۲ - (اِفا. ) آن که تصمیم به کاری گرفته.

فرهنگ عمید

۱. آن که تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده می باشد.
۲. [قدیمی] ثابت و استوار.
۳. [قدیمی] شمشیر درگذرنده از استخوان.

فرهنگ فارسی

دارای عزم واراده، کسی که تصمیم بکاری گرفته باشد
۱- ( اسم ) آنکه تصمیم بکاری گرفته:... اگر این رغبت صادق است و عزیمت در امضای آن مصمم آنچه میسر گردد از نصیحت بجای آورده شود.

ویکی واژه

با عزم و اراده.
آن که تصمیم به کاری گرفته.

جمله سازی با مصمم

دهل کوبان برون آییم از خویش که ما را عزم ساقی شد مصمم
گفت از پی قتل او مصمم گشتند چو آن گروه بی‌باک
من عزم طلاق او مصمم کردم کز وی همه فرزند خبائث زاید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال راز فال راز فال نخود فال نخود