مستعمل

مستعمل به معنای چیزی است که به کار رفته، استفاده شده یا کهنه شده است. این واژه در زمینه‌های مختلفی مانند اشیاء، کالاها، وسایل و حتی اصطلاحات به کار می‌رود. در زیر به چند جنبه و مفهوم مرتبط با این واژه اشاره می‌کنیم:

اشیاء و کالاها: مستعمل به اشیائی اطلاق می‌شود که قبلاً مورد استفاده قرار گرفته‌اند و ممکن است دیگر در وضعیت اولیه خود نباشند، و این امر می‌تواند بر ارزش و عملکرد آن‌ها تأثیر بگذارد.

در خرید و فروش: در بازار، کالاهای مستعمل معمولاً با قیمت کمتری به فروش می‌رسند. فروشگاه‌های ویژه‌ای برای کالاهای دست دوم وجود دارند که به مشتریان امکان می‌دهند اشیاء با کیفیت قابل قبول را با قیمت‌های پایین‌تر خریداری کنند.

استفاده در زبان و ادبیات: این واژه همچنین می‌تواند به اصطلاحات یا عبارات کهنه‌ای اشاره کند که دیگر به طور رایج استفاده نمی‌شوند و ممکن است معنای خود را از دست داده باشند.

تفاوت با نو: واژه مستعمل در مقابل کلمه نو قرار دارد. اشیاء نو به آن دسته از کالاهایی اطلاق می‌شود که تازه تولید شده‌اند و هنوز مورد استفاده قرار نگرفته‌اند.

لغت نامه دهخدا

مستعمل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استعمال. به کاردارنده. استعمال کننده. عمل کننده. ( اقرب الموارد ). رجوع به استعمال شود.
مستعمل. [ م ُ ت َ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استعمال. به کارداشته. ( منتهی الارب ). به کاررفته. ( اقرب الموارد ). کار داشته. به کاربرده شده:
تو در این مستعملی نی عاملی
ز آنکه محمول منی نی حاملی.مولوی ( مثنوی ).و رجوع به استعمال شود. || سخن مستعمل؛ ضد مهمل. ( منتهی الارب ). لفظ که معنی دارد و متداول است. لفظ که معنی دارد چون دست و زید که لفظ مستعمل است مقابل لفظ مهمل چون نست و دَیز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ماء مستعمل؛ آبی که برای طهارت به کار رفته است. غساله متطهر. ( مفاتیح العلوم ). || مجازاً، کهنه. نیم دار چون جامه دست دوم. نیمداشت.
- مستعمل خر؛ اسقاطخر. که اجناس کهنه و فرسوده و نیمدار خرد.
- مستعمل فروش؛ اسقاطفروش. کهنه فروش.

فرهنگ معین

(مُ تَ مِ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - به کار برنده، استعمال کننده. ۲ - به کار برندة لغت.
(مُ تَ مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - به کار برده شده، کهنه. ۲ - متداول، معمول. ۳ - کلمه ای که به تنهایی دارای معنی باشد و استعمال شود.

فرهنگ عمید

۱. کهنه، کارکرده.
۲. معمول، متداول.

فرهنگ فارسی

بکاربرده شده، بکارگماشته شده، کهنه وکارکرده، معمول ومتداول
(اسم ) ۱ - بکاربرنده استعمال کننده: خلفا وسلاطین بزرگ قهارم. عالمند و مستعملان ارباب شجاعت...۲ - بکاربرند. لغت جمع: مستعملین.

جملاتی از کلمه مستعمل

عزیز بودی نزد تو این معانی بکر اگر نبودی این لفظ های مستعمل
هر آبروی که از خاک بارگاه تو نیست به هیچ کار نیاید چو آب مستعمل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم