لغت نامه دهخدا
مرزو. [ م َ ] ( اِ ) زمینی که به جهت زراعت کردن آماده کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند.( برهان قاطع ). مرز. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ). مرزوی. ( جهانگیری ). کرت. کرد. کردو. رجوع به مرزوی شود.
مرزو. [ م َ ] ( اِ ) زمینی که به جهت زراعت کردن آماده کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند.( برهان قاطع ). مرز. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ). مرزوی. ( جهانگیری ). کرت. کرد. کردو. رجوع به مرزوی شود.
(مَ ) (اِ. ) زمینی است که برای زراعت آماده کرده باشند.
زمین کشاورزی با کناره های برآمده.
( اسم ) زمینی است که برای زراعت آماده سازند و اطراف آنرا بلند کنند.
زمینی است که برای زراعت آماده کرده باشند.
💡 مخلوق قدرت نه طبق مرزوق جودت ما خلق از تو سعادت در فرق وز تو اجابت در دعا
💡 وجودش لنگر ارض و سما و زیمن احسانش جهان مرزوق و درگاهش پناه از اهرمن بینی
💡 کوه و دره هند مرا ز آرزوی غزو خوشتر بود از باغ و بهار و لب مرزوی
💡 آمرزویلر ۳٫۰۵ کیلومترمربع مساحت و ۳۲۲ نفر جمعیت دارد و ۳۰۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شدهاست.
💡 با توجه به نزدیکی ارفود به روستای کویری مرزوغه واقع در تلماسههای عِرق شِبی، این شهر اقدام به توسعهٔ زیرساختهای گردشگری خود همچون ساخت هتل و رستوران کردهاست.