مرایا

لغت نامه دهخدا

مرایا. [ م َ ] ( ع اِ ) رگها که از شیر پر شود و ریزد. ( از منتهی الارب ). عروقی که ممتلی از شیر گردد و از آنها شیر بیرون تراود. ( از بحر الجواهر ). || ج ِ مرآت و مرآة، به معنی آینه است. ( از منتهی الارب ) ( از مهذب الاسماء ). رجوع به مرآة شود. || ج ِ مَری است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به مری شود. || ج ِ مَرآی است. ( از ناظم الاطباء ). ( از فرهنگ فارسی معین ). مناظر. دیدارها. منظره ها. رجوع به مَرئی ̍ و مَرآی شود.
- علم مناظر و مرایا. رجوع به مناظر شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ مرآة.

فرهنگ عمید

= مرآت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جمع مرا آت ( مر آه ) آیینه ها. ۲ - جمع مرئی منظرها.

ویکی واژه

جِ مرآة.

جمله سازی با مرایا

الست آن سیر صورت در مرایاست بلی یعنی رخ از آئینه پیداست
متجلی تو و جوینده آن نور توئی در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
مرایار یزدان و ایران سپاه نخواهم که رومی بود نیک‌خواه
در این صورت ترا اینجاست کاری در این صورت مرایابی تو باری
جمع جمع است اینکه خود گوید عیان در مرایای همه فاش و نهان
قول و فعل نفس افسانهٔ باد است اینجا من نه انم‌که نبخشند مرایا بخشند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هنگام
هنگام
داشاق
داشاق
لاشی
لاشی
مابه التفاوت
مابه التفاوت