مدار

مدار

مدارها دایره‌های فرضی هستند که به موازات استوا بر روی کره زمین ترسیم شده‌اند و با نزدیک شدن به قطب‌های شمال و جنوب، اندازه آن‌ها کاهش می‌یابد. آن ها به عنوان خطوطی فرضی، عرض جغرافیایی را مشخص می‌کنند و به صورت موازی نسبت به یکدیگر در جهت شمالی و جنوبی قرار دارند. آن ها با خطوط نصف‌النهارها تقاطع دارند و اندازه آن‌ها یکسان نیست. خط استوا بزرگ‌ترین مدار به شمار می‌آید و به عنوان صفر درجه، مبنای اندازه‌گیری درجه‌های شمالی و جنوبی محسوب می‌شود.

لغت نامه دهخدا

مدار. [ م َ ] ( ع اِ )جای گشتن. ( دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). موضع دوران. ( متن اللغة ). جای گردگردی و دور زدن چیزی. ( یادداشت مؤلف )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جای دور زدن و گردیدن. ۲ - در اصطلاح جغرافیا عبارت از خطی است که سیارات به دور خورشید می پیمایند.، ~ رأس الجدی مدار َ۲۷ ْ۲۳ عرض جنوبی کرة زمین که خورشید در روز اول دی ماه به آن عمود می تابد و منطقة معتدل جنوبی از پایین آن تا مد

فرهنگ عمید

۱. مسیر دور زدن و گردش.
۲. (برق ) مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید، و امثال آن.
۳. (نجوم ) مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند.
۴. (جغرافیا ) هریک از دایره های فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیک تر شوند کوچک تر می گردند.
۵. آنچه یا آن که بر گِردَش می گردند.
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] جریان.
* مدار رٲس الجدی: (جغرافیا، نجوم ) = رٲس الجدی
* مدار رٲس السرطان: (جغرافیا، نجوم ) = رٲس السرطان

فرهنگ فارسی

جای دورزدن وجای گردش، آنچه که چیزی بر آن می گردد، جائی که چیزی دورمیزند
۱- ( مصدر ) دور زدن گردش کردن: تاهمی پاید زمین و آسمان تابود آنرا مدار این را قرار. ( مسعود سعد ) ۲- ( اسم ) جای دور زدن. ۳- آنچه که شیئی بر آن میگردد: تو که بینایی ز کورانم مدار دایرم بر گرد لطفت ای مدار. ( مثنوی ) ۴- خطی فرضی که سیارات در گردش انتقالی خود بدور خورشید طی کنند. ۵ - هر یک از دایرههای فرضی در سطح زمین که بموازات دایر. استوار رسم شود جمع: مدارات. توضیح هم. خطوطی را که بموازات خط استوا - چه در شمال و چه در جنوب آن - کشیده شوند مدار نامند. عد. مدارات در روی کر. زمین بیشمار است ولی از آن میان چهار مدار معروف است: مدار راس السرطان و مدار قطب شمال در بالای خط استوا مدار راس الجدی و مدار قطب جنوب در جنوب خط استوا. هر چه مدارات بقطب نزدیک شوند کوچکتر گردند تا در قطب بصفر رسد. ۶ - استبرق. ۷ - معبر جریان برق. ۸ - در ترکیب بصورت جزو موخر بمعنی مدار... عماد... وامثال آن آید: سیاستمدار شریعتمدار عظمت مدار.

فرهنگستان زبان و ادب

{circuit} [علوم پایۀ پزشکی] ← مدار عصبی
{orbit} [ریاضی] فرمول دار

جملاتی از کلمه مدار

اوست آن یک کز ددو حرف نامدار کرد پیدا در سه بعد ارکان چار
سخن بهتر از گوهر نامدار چو بر جایگه بر برندش به کار
به گردنکشان خسرو آواز کرد که ای نامداران روز نبرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم