مخیط

لغت نامه دهخدا

مخیط. [ م ِخ ْ ی َ ] ( ع اِ ) آنچه به آن جامه دوزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سوزن. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ). سوزن و هر آنچه بدان جامه دوزند. ( ناظم الاطباء ).
مخیط. [ م َ ] ( ع اِ ) گذرگاه و مسلک. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || جای غیژیدن مار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) جامه دوخته شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دوخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( مص ) در شاهد زیر ظاهراً به صیغه مصدر میمی و به معنی دوختن آمده است:
قلب اعیان است و اکسیرمحیط
ایتلاف خرقه تن بی مخیط.مولوی.
مخیط. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) سپستان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سپستان شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) دوخته شده.
(مِ یَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - سوزن. ۲ - محل عبور، گذرگاه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سپستان.
گذرگاه و مسلک

ویکی واژه

دوخته شده.
سوزن.
محل عبور، گذرگاه.

جمله سازی با مخیط

جد من مخیطا رنج باشد ای نکو گوهر ایلیا است در تورات نام باب من حیدر
در ملک عبودیت و در کون و ملکان شاه بر کسوت وی همت وی آمده مخیط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال لنورماند فال لنورماند فال نخود فال نخود