مخبر به شخصی اطلاق میشود که اطلاعات یا اخبار را درباره موضوعات خاص به دیگران منتقل میکند. این فرد میتواند در زمینههای مختلفی مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ و... فعالیت کند و نقش مهمی در اطلاعرسانی ایفا نماید. به عبارت دیگر، مخبر به عنوان یک واسطه بین منابع خبری و عموم مردم عمل میکند و با جمعآوری، تحلیل و انتشار اطلاعات، به آگاهی جامعه کمک میکند. در دنیای امروز که حجم اطلاعات به سرعت در حال افزایش است، نقش مخبر بهویژه در انتقال اخبار صحیح و معتبر بسیار حیاتی است. این افراد باید دقت و صداقت را در کار خود مد نظر قرار دهند تا اطلاعاتی که ارائه میدهند، قابل اعتماد و مفید باشد.
مخبر
لغت نامه دهخدا
کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.فرخی.در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست
منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.فرخی.گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری.فرخی.فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.منوچهری.چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.منوچهری.منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی.
علی قرط اندکانی ( از لغت فرس اسدی چ هرن ص 14 ).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.ناصرخسرو.خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.ناصرخسرو.چونان که سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.ناصرخسرو.در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. ( کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی. ( سندبادنامه ص 250 ).
منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است.ادیب صابر ( از امثال و حکم ج 4 ص 1744 ).چون سر و ماهیت جان مخبر است
هر که او آگاه تر با جان تر است.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 354 ). || آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه:
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است.خاقانی.آری منم که رومی و مصری است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش.خاقانی.اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.خاقانی. || آنچه یا آنکه از اوخبر دهند:
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل.سعدی.|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی. || جای آزمایش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مخبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده اخبار. ( ناظم الاطباء ):
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۱. کسی یا چیزی که از او خبر می دهند.
۲. شهرت.
۳. [مقابلِ منظر] درون و باطن شخص.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- خبر دهنده آگاه کننده: اندرو اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است. ( مثنوی ) ۲ - خبرنگار ( روزنامه ): مخبر ما رفت و آمد تنگدست بیخبر چون گنگ خواب آلود مست دفتری خالی ز اخبار جدید همچو چشم بنده اوراقش سفید... ( بهار ) جمع: مخبرین. یا مخبر صادق. ۱- خبر دهند. راستین. ۲ - آنکه روایت او راست و درست باشد راوی ثقه: ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند. ( ایرج میرزا )
دانشنامه عمومی
جملاتی از کلمه مخبر
مخبر کمیسیون عمران قلید مجلس شورای اسلامی
امیر اعظم لختی برویشان نگریست که تا نماید مخبر از منظر
گویی کز روی خویش داری مخبر گویی کز خوی خویش داری منظر