مجدب

لغت نامه دهخدا

مجدب. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) آن که زمین را خشک بی نبات یابد. ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوم قحطرسیده و باقحط. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنگدست ازقلت و کمیابی آذوقه. ( ناظم الاطباء ). || زمین خشک بی نبات. ( آنندراج ). مکان خشک بی نبات. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(مُ دَ یا جَ دَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) خشک و بی گیاه گردیده.

فرهنگ عمید

خشک و بی گیاه.

جمله سازی با مجدب

سلیمان (ع) چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه ربّ العزّه دست تضرّع برداشت گفت: اللّهم انّی اسئلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلّی فیه رکعتین مخلصا فیهما الّا خرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خائف الّا آمنته و لا سقیم الّا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته، آن گه قربان کرد گفت: بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردی قربان من پذیرفته گردان. و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشی سپید از آسمان فرود آمدی و آن را برگرفتی، همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت، سلیمان (ع) بدانست که دعاء وی مستجابست خدای را عزّ و جل شکر کرد، پس مسجد بر آن صفت همی‌بود تا بروزگار بخت‌نصر که بر بنی اسرائیل مستولی شد و از ایشان خلقی بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل، و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد فال امروز فال امروز فال انگلیسی فال انگلیسی