متفرق واژهای است که به مفهوم پراکندگی و گستردگی اشاره دارد. این کلمه، که ریشه در زبان عربی دارد، در زبان فارسی برای توصیف فضایی که در آن اشیاء یا افراد از هم دور شده و پخش شدهاند، به کار میرود. در متون کهن فارسی، این واژه برای بیان مکان یا حالتی که در آن پراکندگی رخ داده، استفاده شده است.
در معنای عمیقتر، متفرق میتواند به جدایی و دورافتادگی نیز اشاره کند. این مفهوم در مواقعی به کار میرود که جمعیتی از هم گسیخته یا اشیائی که زمانی در کنار هم بودهاند، اکنون در نقاط مختلف پراکندهاند. این پراکندگی میتواند ناشی از عوامل گوناگون طبیعی یا انسانی باشد که منجر به از هم گسیختگی نظم اولیه میشود.
در نهایت، متفرق نمادی از عدم انسجام و گستردگی بینظم است. این واژه، چه در ابعاد مکانی و چه در مفهوم اجتماعی، بر دوری از یک مرکزیت یا یکپارچگی دلالت دارد و بیانگر وضعیتی است که اجزاء یک کل، دیگر به هم پیوسته نیستند و در گسترهای وسیع پخش شدهاند.
متفرق. [ م ُ ت َف َرْ رَ ] ( ع اِ ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای پراکندگی. ( ناظم الاطباء ).
متفرق.[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده. ( ناظم الاطباء ): یا صاحبی السجن ءَارباب متفرقون خیر اَم اﷲالواحد القهار. ( قرآن 39/12 ). لشکری که با او بودنداز مکیدت نصر خبری نداشتند و غافل و متفرق بر عقب او می آمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268 ).
دیگر متفرقان به کارند
کایشان بد و نیکها شمارند.نظامی.- متفرق آمدن؛ پراکنده نازل شدن. پراکنده وارد شدن. نامرتب آمدن: نخست آیت که جبرئیل آورد سورت «اقراء باسم ربک الذی خلق » بود و همه قرآن متفرق آمد مگر سورة الانعام، و باز پس تر آیت که به نزدیکی او بیامد این آیت بود... ( مجمل التواریخ و القصص ص 239 ).
- متفرق شدن؛ پراکنده شدن: چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم. ( سیاست نامه چ اقبال ص 66 ). آنجایگاه چند روز توقف کرد تا سپاهی که از وی متفرق شده بودند به وی رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230 ). و باقی [ لشکر خوارزم ] روی به هزیمت آوردند و در میان بیشه های ساحل جیحون متفرق شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 305 ). معظم سپاه را در قید اسارت کشید و بقایای قوم متفرق و آواره شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 340 ).
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد.سعدی.- متفرق گردیدن؛ متفرق شدن. و رجوع به متفرق و متفرق گشتن شود.
(مُ تَ فَ رِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) پراکنده، پریشان.
۱. پراکنده، دورازهم.
۲. (تصوف ) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است.
پراکنده شده، پراکنده ودورازهم
۱ - ( اسم ) پراکنده شونده. ۲ - ( صفت ) پراکنده جدا جمع: متفرقین.
پراکنده شده و پریشان