با تو دارم همه الا به تو ام رویی نیست فطرت است این نتوانم متبدل کردن
ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
ارض و سما همه متبدل به نطق گشت این بود وعده همه در آخرالزمان
این وسط احوال انسان بیچاره است و اما آخرش باید بمیرد و رخت از این سرای عاریت بیرون کشد بدنش جیفه گندیده می گردد و شیرازه کتاب وجودش از هم می ریزد و صورت زیبایش متغیر و متبدل می شود و بند بندش از یکدیگر جدا می افتد و استخوان هایش می پوسد کرم به بدن نازکش مسلط می شود و مور و مار بر تن نازنینش احاطه می کند.
حاصل الحال بعد طول المقال آن بود که چون نظر زن بر محبوب و مطلوب افتاد، حالت بر وی چنان متبدل شد که روز روشن پیش چشم او چون شب تیره نمود. مرکب شهوت، عنان صبر و وقار از دست او بستد و او عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت و مبارزت نمودن گرفت.