لکه به ناحیهای اطلاق میشود که رنگ آن با رنگ اصلی سطحی مانند پوست، پارچه یا میوه متفاوت است. این تغییر رنگ میتواند ناشی از عوامل گوناگونی باشد، از جمله آلودگی، آسیبدیدگی یا انباشت غیرطبیعی رنگدانهها. میتوانند در ابعاد و اشکال مختلف روی سطوح مختلف ظاهر شوند و گاهی اوقات ممکن است زیبایی یا عملکرد آن سطح را تحت تأثیر قرار دهند. به عنوان مثال، لکههای روی لباس میتوانند به سادگی به دلیل ریختن غذا یا نوشیدنی ایجاد شوند و در نتیجه نیاز به شستشو یا تمیز کردن داشته باشند. همچنین، روی پوست، لکهها ممکن است نشاندهنده مشکلات بهداشتی باشند و نیاز به توجه بیشتری داشته باشند. در مجموع، شناخت و مدیریت لکهها به حفظ زیبایی و عملکرد سطوح کمک میکند.
لکه
لغت نامه دهخدا
لکه. [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن. لک.
لکه. [ ل ُ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نان قندی.
لکه. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) قطره. چکه. پنده. قطره خرد. سرشک. اشک. یک لکه باران. یک لکه خون. || خال. لک. نقطه به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن. || خالی به رنگی غیر رنگ بشره. و رجوع به لک شود. || نکته. || جا. گله. نقطه: یک لکه جا؛ یک گله جا. یک نقطه. یک لکه ابر.
لکه. [ ل ُک ْ ک َ ] ( ع اِ ) داغ. || پارچه. ( غیاث ) ( آنندراج ).
فرهنگ معین
(لَ ک ِ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید. ۲ - اثر آلودگی چیزی. ۳ - تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی. ۴ - مجازاً: آلودگی بدنامی.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
داغ. یا پارچه
فرهنگستان زبان و ادب
[پزشکی] ← لک
[شیمی، مهندسی بسپار] ← لک
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
در شیمی، ترکیبی رنگی که به مواد دیگر می چسبد. لکه ها به فراوانی در میکروبیولوژی برای رنگ کردن میکرواُرگانیسم ها، و در شیمی بافت برای آشکارسازی حضور و مکان تقریبی موادی نظیر چربیها، سلولز، و پروتئین بافت های گیاهان و حیوانات به کار می روند.
ویکی واژه
بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید.
اثر آلودگی چیزی.
تغییر رنگ نقطهای از سطح چیزی.
مجازاً: آلودگی بدنامی.
نان قندی.
جمله سازی با لکه
کز دو عالم همین وصال تو بس بلکه یک پرتو از جمال تو بس
چون نه او را کردی از کس انتزاع بلکه خود کردیش از وهم اختوراع
گرنداد اینجا درآنجا آن دهد بلکه آنجا بیش صد چندان دهد