لغت نامه دهخدا
لب سنگ. [ ل َ س َ ] ( ص مرکب ) خاموش. ساکت. ( آنندراج ).
لب سنگ. [ ل َ س َ ] ( ص مرکب ) خاموش. ساکت. ( آنندراج ).
(لَ. سَ ) (ص مر. ) ساکت، خاموش.
ساکت، خاموش.
💡 پر برآورده است از درد طلب سنگ نشان از گرانجانی همان من بر زمین چسبیدهام
💡 رهنوردی را که نبود رهبر ثابت قدم در بیابان طلب سنگ نشان گم کرده ای است
💡 همرهانِ سست در راهِ طلب سنگِ رهند دل مخور، افتاد در پیری اگر دندان ترا
💡 یاقوت و لعل سفته برآید ز صلب سنگ گر کوه را سنانش در دل کند گذار
💡 چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد لب سنگ خاره شاید که پی دعا بجنبد
💡 چون طبع نار ظلمت و نور اندرو نهان چون صلب سنگ آتش و آب اندرو دفین