کلمهی «فم» در زبان عربی به معنای دهان و محلی برای ورود و خروج غذا و بیان سخن در انسان و حیوانات است. این واژه، علاوه بر کاربرد رایج برای اشاره به دهان، در متون علمی و پزشکی نیز برای توصیف حفرهای که مسئولیت خوردن، نوشیدن و تکلم را بر عهده دارد به کار میرود. در لغت، «فم» نشاندهنده بازشدگی طبیعی صورت برای ورود و خروج مواد غذایی و هوا است. این واژه در متون ادبی و شعری عربی نیز به کار رفته و اغلب با بار معنایی ظریف و توصیفی برای بیان حالات دهان یا لبها بهکار میرود. در علوم طبیعی و زیستشناسی، «فم» به عنوان عضوی کلیدی در دستگاه گوارش و تغذیه جانوران معرفی شده است و اهمیت آن در جویدن، بلع و آغاز فرایند هضم تأکید میشود. همچنین، در اصطلاحات حقوقی و فلسفی عربی، گاهی «فم» به عنوان نماد ابزار بیان و سخن گفتن به کار میرود. در مکالمات روزمره و متون کلاسیک، این واژه به سادهترین و مستقیمترین شکل برای اشاره به دهان به کار گرفته میشود.
فم
لغت نامه دهخدا
فم. [ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ ) دهان. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ). دهن. ( یادداشت مؤلف ). ج، افواه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). ج، افواه، افمام، و برای جمع افمام به اعتبار اصل واحدی نیست زیرا اصل فم، فوه است. ( از اقرب الموارد ):
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم.مسعودسعد.پسته و فندق ز مهر و کین تو آگه شدند
این فم از مدحت گشاد و آن ز بیمت بست فم.مسعودسعد. || دهانه هر چیزی، چنانکه در ترکیبات زیر به کار رفته است:
- فم الاسد؛ جایی است از دریا که خطرناک باشد. فلغند. ( از برهان ):
به جایی کشیدی ز راه خرد
که ملاح خواندیش فَم الاسد.فردوسی.رجوع به فلغند شود.
- فم الحلقوم؛ حنجره. ( یادداشت مؤلف ).
- فم الرحم؛ جایی بین بطن الرحم و ابتدای گردن آن. ( یادداشت مؤلف ) ( بحر الجواهر ).
- فم المعده؛ دهانه معده. ( یادداشت مؤلف ). محل ورود غذا به معده. ( یادداشت دیگر ). سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد. فم المعده معمولاً فاقد دریچه یا ماهیچه تنگ کننده است، معذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).
فم. [ ف ُم ْ م َ ] ( ع حرف ربط ) سپس. حرف عطف است.لغتی است در ثم. ( منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فم. [ ف َ ] ( اِ ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. ( برهان، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است. ( حاشیه برهان چ معین ).
فم. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است. آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال 1066 هَ. ق.، مقبره ابوالعلاء از سال 1073 هَ. ق.، قلعه خرابه بنام قلعه گیو و جز آن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
فرهنگ معین
(فَ ) [ ع. ] (اِ. ) دهان، ج. افواه.
فرهنگ عمید
دهان.
فرهنگ فارسی
دهان، دراصل فوه بوده وجمعش باعتباراصل آن افواه استفم المعده:معده، دهان معده، مدخل معده
( اسم ) دهان جمع: افواه. یا فم معده. فم المعده. توضیح سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد. فم المعده معمولا فاقد دریچه یا ماهیچه تنگ کننده است مع ذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد.
چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند.
فرهنگستان زبان و ادب
{BOM, BOQ} [مدیریت-مدیریت پروژه] ← فهرست مقادیر
دانشنامه عمومی
فم (بلژیک). شهر فم ( به فرانسوی: Faimes ) در شهرستان ورم ( بلژیک ) در استان لیئژ در منطقه فدرال والوون در کشور بلژیک واقع شده است.
ویکی واژه
دهان؛
افواه.