لغت نامه دهخدا
فضوح. [ ف ُ ] ( ع مص ) رسوائی. ( منتهی الارب ). آشکار کردن بدی کسی را. ( از اقرب الموارد ). فضاحت. فضیحت. فضیحة:
کوهها را هست زین طوفان فضوح
کو امانی ؟ جز که در کشتی نوح.مولوی.
فضوح. [ ف َ ] ( ع ص ) رسوا. ( منتهی الارب ). مفتضح. ( از اقرب الموارد ). شتم است مر عربان را. ( منتهی الارب ): رجل فضوح؛ ای مفتضح. ( اقرب الموارد ).