فزاینده

لغت نامه دهخدا

فزاینده. [ ف َ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) افزاینده. افزون کننده. ( یادداشت بخط مؤلف ):
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش.فردوسی.همان آفریننده هور و ماه
فزاینده بخت و تخت و کلاه.فردوسی.تو شاهی و مابندگان توایم
بخوبی فزایندگان توایم.فردوسی.بمردی فزاینده عز مؤمن
بشمشیر کاهنده کفر کافر.فرخی.- تری فزاینده؛ آنچه رطوبت را زیاد کند: شربتهای خنک هم زداینده هم تری فزاینده باید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- فزاینده مهر. رجوع به این ترکیب شود.
|| زیاد شونده. بسیارشونده. افزاینده. ( یادداشت بخط مؤلف ):
همه دانش او راست ما بنده ایم
که کاهنده و هم فزاینده ایم.فردوسی.عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.منوچهری.بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.منوچهری.رجوع به افزاینده شود.

فرهنگ معین

(فَ یَ دِ ) (ص فا. ) افزاینده.

فرهنگ فارسی

افزاینده

جمله سازی با فزاینده

گفت شها عمر تو پاینده باد دولت و بخت تو فزاینده باد
اعداد و ارقام زیادی وجود دارند که استفادهٔ فزاینده از زبان بین‌المللی اسپرانتو را در طول چند دههٔ گذشته نشان می‌دهند.
فزایندهٔ باد آوردگاه فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
سر سبزتر از مورد و فزاینده تر از سرو دلشاد ز هر سرو قدی مورد نشانی
کشورش روز و شب فزاینده او و هرچ اندروست پاینده
فزاینده نام و تخت قباد گراینده تاج و شمشیر و داد