خوانده است داستان اکلت الرطب و لیک فرموش کرده لفظ لفظت النواة را
برو فرموش کن دِه راندهای را رها کن در دهی واماندهای را
تو به کلی مکن از یاد نزاری فرموش که مرا تا نفسی هست به فکر تو درم
کند چو دایره سر در سجود پا فرموش کسی که قیمت یک گام جست و جو فهمید
بخور کاین جام شیرین نوش بادت به جز شیرین همه فرموش بادت
از چه فرموش آمدت ای با نهی نکته ی اولادنا اکبادنا