این واژه به عنوان یک واژه عربی، در زمینههای مذهبی و قرآنی به معنای نازیدن، مباهات کردن و احساس سربلندی و سرافرازی است. این واژه نه تنها احساس افتخار را منتقل میکند، بلکه در گذشته به عنوان مایهای برای بزرگمنشی و نازش نیز شناخته میشد. فخر به نوعی نمایانگر حالتی است که فرد میتواند از ویژگیها، دستاوردها یا حتی خصلتهای مثبت خود به دیگران ببالد و احساس رضایت خاطر کند. در فرهنگ اسلامی و قرآنی، فخر به معنای افتخار به دین و ارزشهای انسانی نیز مورد توجه قرار میگیرد. این احساس در مواجهه با چالشها و سختیها میتواند به فرد قوت قلب دهد و او را به سمت موفقیت و پیشرفت هدایت کند. بنابراین، فخر نه تنها یک احساس درونی است بلکه میتواند به عنوان یک نیروی محرکه در زندگی فردی و اجتماعی عمل کند و به او کمک کند تا در مسیر دستیابی به اهداف و آرزوهایش گام بردارد. به این ترتیب، فخر به عنوان یک مفهوم عمیق و چندوجهی، به ما یادآوری میکند که چگونه میتوانیم از نقاط قوت خود بهرهبرداری کنیم و در عین حال به دیگران نیز الهام ببخشیم.
فخر
لغت نامه دهخدا
تن خویش را ازدرِ فخر کن
نشستنگه خویش استخر کن.فردوسی.زمین است گنج خدای جهان
همان از زمین است فخر شهان.اسدی.به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرونیارم سر.خاقانی. || نازیدن به خوی نیکو. ( منتهی الارب ). فخار. فخاره. رجوع به فخار شود. || افزون داشتن کسی را بر کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فخار. فخارة. رجوع به فخار شود. || بزرگ منشی نمودن. ( منتهی الارب ). فخار. رجوع به فخار شود. || بزرگی نمودن. ( منتهی الارب ):
حیدر کز او رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.ناصرخسرو.|| افزون شدن. || نیکویی کردن. ( منتهی الارب ). || تاختن بر مردم با برشمردن نیکی های خود. ( تعریفات ). || ( اِمص )افتخار. شهرت. نازش. بالش. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فخر. [ ف َ خ َ ] ( ع مص ) ننگ داشتن. ( منتهی الارب ). انف. ( اقرب الموارد ).
فخر. [ ف َ ] ( اِخ ) ( مولانا... ) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست:
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازه ملک عدم است.( از مجالس النفائس چ حکمت ص 401 ).
فخر. [ ف َ ] ( اِخ ) ( امام... ) رجوع به فخر رازی شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) [قدیمی] مایۀ افتخار و نازش: خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳ ).
۳. [قدیمی] بزرگ منشی.
* فخر کردن: (مصدر لازم ) اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) چیره شدن بر کسی در مفاخرت ۲ - نازیدن مباهات کردن ۳ - بزرگ منشی نمودن بزرگی نمودن ۴ - ( اسم ) افتخار نازش سرافرازی.
مولانا فخر. میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود.
فرهنگ اسم ها
معنی: نازیدن، مباهات کردن، سربلندی، سرافرازی، افتخار، ( در قدیم ) مایه ی سربلندی، مایه ی نازش، ( در قدیم ) بزرگ منشی، بزرگی، ( اَعلام ) فخر رازی: ( = فخرالدین محمّد ابن عمر ) [، قمری] حکیم، متکلم و جامع العلوم ایرانی، که بر بسیاری از گفته های حکیمان پیشین ایراد گرفت و این امر از لحاظ برانگیختن ذهن و توجه اهل تحقیق اهمیت داشت، از آثار اوست: الاَربعین فی اصول الدین، اَسرارالتنزیل، المنطقالکبیر، جامعالعلوم، مفاتیح الغیب و بسیاری آثار دیگر
دانشنامه اسلامی
معنی تَکَاثُرٌ: فخر فروشی جمعی در مورد زیادی مال و فرزند به یکدیگر(در اصل:خود را زیادتر از واقعیت نشان دادن)
ریشه کلمه:
خرر (۱۲ بار)ف (۲۹۹۹ بار)
خرّ (بر وزن فلس) و خرور (بر وزن عقول) به معنی سقوط توأم با صدا است (مفردات) خریر صدای جریان آب و باد و غیره است. دیگران خرور را مطلق سقوط و افتادن گفتهاند. علی هذا در آیاتی نظیر،، مراد سقوط توأم با صدا است. و در آیه موسی بیهوش افتاد گویا منظور افتادن در حال صیحه است. و در آیه و نظیر آن، به عقیده راغب به کار رفتن «خرّوا» برای تنبیه به دو امر است یکی افتادن و دیگر صدا به تسبیح و کلمه اشاره به آن است که خریر و صدایشان فقط تسبیح و تمحید بوده است.
ویکی واژه
بزرگ منشی، افتخار.
جمله سازی با فخر
من و مدیح تو، زیرا که نزد اهل خرد به از مدیح توام فخر جاودان نبود
گفت: من از دیگران آگه نیم پیکی از فخر زمان آید همی
سید کائنات شمع رسل مفخر و پیشوای جمع رسل