علیل
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دارای معلولیت: دستش علیل بود.
۳. [مجاز] ناقص، نامفهوم، نارسا.
۴. (قید ) با بیماری و رنج: یک عمر علیل زندگی کرد.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - مریض بیمار رنجور. ۲ - کسی که بر اثر بیماری و اختلال مزاج بنیه خود را از دست داده.
بیمار و رنجور رنجور بیمار ضعیف ناتوان درمانده عاجز از بیماری دردمند
ویکی واژه
جمله سازی با علیل
ز قاروره اش جست ازان پس دلیل ندیدش تن از هیچ علت علیل
صندوق لواسان چو بسی بود علیل نظار برای او حکیم آوردند
مر مرا دیدی ذلیل وخوار و زار کور و رنجور وعلیل و سوگوار
یار من آن طبیب مسیحا نفس گذشت یک تن درست نیست کزین غم علیل نیست
ازین علیل عیادت نکردی ای سرور بشکر خود نگشودی زبان خاموشش
مگر ستاند روزی ز خاک این درگاه دوای جان علیل و شفای قلب سقیم